چشم های من باریدن را خوب بلدند .
چشم های من رسم بارش را از باران خوب آموخته اند.
چشم های من دل نازکند و دل رحم
چشمهایم زنده اند ...قلب دارند ...
می بینند بی رحمی ها را ... پستی ها را...دل سنگی ها را ...نامهربانی ها را ...منیت ها را ...غرورها را ....هرزگی ها را ...
می بارند ...تازه می شوند و شفاف ...وباز هم می بینند و باز هم می بارند ...
چشم های من همزادی دارند غریب و نامعلوم
می جویند او را ...
ولی ...
* کاش فصل بارش پایانی داشت ...
دوست عزیزم بسیار زیبا می نویسی خوشحال می شم اگه به منم سر بزنی
موفق باشی
ممنون ...حتما
زندگی کمی لطفش را از دست داده...برای همین بی رحمی ها پستی ها دل سنگی ها نامهربانی ها منیت ها غرورها هرزگی ها که پایانی هم ندارند!آلبالو گفته بود عینک آفتابیت رو بردار من میگم بزار که این ها رو کمرنگ تر ببینی شاید فصل بارش تمام شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید هنوز هم در پشت چشم های له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم مرده زنده مغشوش
برجای مانده بود
که در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته
ایمانست
شادباشی:)
بابت دقت نظرت نسبت به نوشته هام و احساسم یه دنیا ممنون ...
کمک خوبی برم دوست مهربونم
کااااااااااااااشکی پایان داشت!ای کاش
اوهوم..
نگو که باور داری بعد از بارانی ٬ افتابی نیست؟!!!
هرچند که من با خزان خوشترم تا بهار !
من سیل اشک و ریزش باران را ...
آفتاب و رنگین کمون بعد بارون نقطه امید منه...
تیتر مطلبت منو یاد این شعر حمید مصدق انداخت:
وای باران .. باران
شیشه پنجره را باران شست
چه کسی اما
نقش تو را از دل من خواهد شست
موفق باشی
خیلی با مثماست این شعر خوندمش:)
قشنگ بود...
چشمای منم بارونی کرد
یه روز حتما فصل بارونی هم تموم میشه
هیچ چیز تو این دنیا دائمی نیست نه؟
عزیزدلم قصدم این نبود که چشمای قشنگتو بارونی کنم...
ولی امید به رنگین کمون دارم همیشه :)
آره به خصوص تیرگی ها ....
همه را بارانی باید ...
این که مسلمه!
پایان داره
اوهوم ...
انتظارو دوس دارم ولی ...
اوا.من از این فصلا تا حالا نداشتم یعنی داشتم ولی واسه یه ساعت بوده.زود گذر.میخوای تموم شه؟اگه میخوای بی خیال دنیا شو .