ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

کلاغ آخر قصه !

 

به قول تکیه کلام عزیزی (الحق و الانصاف)

ما آدمها موجودات عجیبی هستیم .

 

گاه که احساس می کنیم تنهاییم و نیاز به هم صحبت داریم

گاه که احساسمان به گزو گز می افتد (مور مور می شود )

دنبال کسی می گردیم که خودمان را گیره کنیم به او درست مثل رخت و لباس که گیره می شود به طناب !

بعد بت می سازیم ازاو

از همانی که خودش هم دنبال طنابی بود که خودش را گیره کند به آن !

بعد انگار پیچ های گیره سفت تر می شود .

دلتنگش می شویم ....عادت می کنیم به هم ..شبیه عادت کردن به مرغ خانگی !

دلیلش ؟!

خود هم نمی دانیم چرا ؟!

عادت است دیگر ...نیاز است باید توجه شود به آن .

...

بعد دوباره احساسمان مور مور می شود ...

پیچ های گیره هرز می شود انگار ....

دلیل برای توجیح فراوان است تا دلت بخواهد ...

....

و باز قصه تکرار می شود .( مضحک تر از قبل )

....

 

و شاید برای همین هست که کلاغ آخر قصه به خانه اش نمی رسد !

نظرات 10 + ارسال نظر
دکتر سینوحه چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ق.ظ http://www.doctorsinohe.persianblog.com

گره که با دست باز نشد. با دندان باز میشه! البته منظور گیره بود که دیدم با دندان هم باز نمیشه . موفق باشی

آره باز نمی شه ...مگه اینکه احساست مومور شه:)!

سپیده چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:52 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

.....
حقیقت مضحک و تلخیه...
فقط کمی با مرغ خانگی فرق داره!آخه مرغ مرغه! یکیش که رفت میتونی به یکی دیگه عادت کنی
ولی آدما...نمیتونن جای هم رو به این راحتی ها پر کنن.دلتنگ همون طناب خودتی...
نمیدونم مگر اینکه دوباره احساست مور مور بشه...

بیچاره کلاغه!

نه ببین منظورم ازین متن بیان عشق واقعی و دوراز دسترس در زمان حال نبود .
منظورم هوسی که اتیکت عشق رو روش می چسبونیم !
بلانسبت شما اون احساس بیجا می کنه تو عشق واقعی مورمورش بشه :)!

آرتوش چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.artoosh.blogsky.com

اگه کلاغه به خونش نمی رسه!!قصه ما که به سر می رسه!شاید یه جا که دیگه مضحک نباشه!

آخه من دلم واسه کلاغه می سوزه ....قصه اونا به من چه ..نه سرپیازشونم نه تهش !

icegirl! چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:06 ب.ظ http://icegirl9021.persianblog.comsa

سلام دوسته دوستم! من همیشه عاشق کلاغ آخر غصه بودم...... تو چی؟

منم سلام دوست جون دوست جونم ....منم مدافع حقوق کلاغا شدم تو چی !؟ :P

مرمر چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ب.ظ http://marmarkhanoom.persianblog.com

تکرار و زنجیر
زنجیر و تکرار!
نا تمام!!

تمومی نداره نه ؟!

شلاق طوفان پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ق.ظ http://www.soffrongirl.blogfa.com/

سلام دوست عزیز.واقعآ مطلب قشنگی نوشتین.خوشمان آمد.به وبلاگ من هم سر بزن.خوشحال می شم حرفای دلمو بشنوی و برام نظر بذاری.

حتما...ممنون

فریناز پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:54 ب.ظ http://acoldemotion.blogsky.com/

آره!!! مرغ خونگی!! چون فقط عادته. اگه مرغه نبود گربه که هست!!
چون احساسی در بین نیست.
بلاخره کلاغه هم راه خونش و پیدا میکنه! :)

ایول ! هستم باهات
ولی در مورد کلاغه ...امیدی ندارم به اینکه راه خونشو پیدا کنه ....

پسرک تنها جمعه 29 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 ق.ظ

همینه ها

جدی ؟! پس به جای شاید باید بنویسم حتما :)

[ بدون نام ] جمعه 29 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ق.ظ

کاش می‌فهمیدیم...

می فهمن این جماعت ولی بلانسبت شما خودشون رو به ....می زنن !

[ بدون نام ] جمعه 29 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:43 ق.ظ

سوراخ دعا رو گم کردیم...

سوراخ دعا ؟
بابا از یه سوراخ قطرش بیشتره ؟
نمی بینمش ؟ چشامون ضعیف شده انگار!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد