ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

چیزی شبیه داستان ...

بی مقدمه شروع می کنی.

حرف از نشانه ها می زنی .

می گی تو نشانه ای بودی برام !

مهمترین نشانه زندگیم !

می گی نشانه ای که پائولو در کتاب کیمیاگر بهش اشاره کرده روپیدا کردی!

 

از شازده کوچولو می گی

از اهلی کردن

از این که فقط با من و وجود من می تونی اهلی بشی!

 

از شاملو می گی .

از زبان نگاه ها .از در نیمه باز .از چشمان نیمه بازه کاملا بسته !

 

شبیه شاعرا می شی / شبیه هیپنوتیزم گرها!/ شبیه بچه ها / شبیه دلقکها ! / شبیه مست ها / شبیه روانپریش ها /شبیه کلاهبردارها!/ شبیه زنهای فالگیر/!

می گی دو هفته قبل از دیدن من و شناختن من هر شب منو تو خوابات می دیدی!

می گی همیشه دخترا دنبالت بودن اما حالا...

 

دستات رو می گیری رو به روم .می گی ببین دستام دارن می لرزن! یه سیگار می ذاری گوشه لبت و می گی دیوونه بفهم که عاشقت شدم ! مردمک چشمای آبیت ریزو و درشت می شه . می ترسم !

و تمام اینها در یک ساعت اتفاق میافته ! در یک نگاه !

صدات رو بلند می کنی ! می گی مگه زبون نداری ! می گی بگو بگو که تو هم از من خوشت اومده !!

 

_ هیچی نمی گم ...هیچی...احساسم فقط وحشته ...

فرار می کنم از تو/.از نگاهت / از ادعاهات/ . از التماس هات/ از نمایشگاه نقاشیت / از نگاه متعجب بقیه.

پشت سرم رو هم نگاه نمی کنم .

انعکاس تصویرت رو روی درب شیشه ای می بینم . خیره ایستادی وبا ولع سیگار می کشی ....

نظرات 9 + ارسال نظر
نازی سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:42 ب.ظ

حالا داستان بود یا واقعی؟

...

سپیده سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

کاشکی میشد تصور کرد که این واقعیته. یعنی مردی میتونه این احساس رو داشته باشه...؟
چه قدر منفی نگر شدم. شاید بشه

خب راستش واقعیت بود:)!
ولی به این نمی گن عشق . عشقی که با یه نگاه و با این حالت بوجود بیاد توهمه و سریع هم از بین می ره ...
واسه همین ازش فرار کردم !

آلبالو چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ

آفرین .. یک داستان کوتاه واقع گرایانه خوب و اثر گذار ...

جدی! مرسی!
تنها داستانیه که دلم نمی خواد ادامه دار باشه چون...!

دژاوو چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ب.ظ

من اینجا کامنت نذاشتم قبلنا؟

نه اینجا کامنت نذاشتین ! :(

مرمر چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:49 ب.ظ

عشق لطافت می خواد...مخصوصا تو بیانش! فکر کن یه چاقوکش بیاد جلوت با سیبیل از بناگوش در رفته بگه: خیلی می خوامت به مولا! من یکی اگه باشم فرار چیه؟سکته می کنم!!:دی

:)) خیلی باحال گفتی اینو !
کاملا باهات موافقم.

عطیه مهربون پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:33 ق.ظ

ترسیدم!

خوبه که تو این حس تفاهم داریم!

دفتر عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:13 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....

مرسی !

دریا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.man-o-delam.persianblog.com

داستان بود یا...ولی واقعیت همینه
از همه چی و همه کس فرار میکنم....بدبین و بی اعتماد...
...
فوق العاده بود مثل همیشه
مواظب خودت باش دوست جونم

تفکیک و تشخیص بین این دو چه سخته...
مرسی عزیز
تو هم همینطور

خزان نوشت جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

حس ترسناک و درناکیه.
ترس از ادامه اش و درد از اغاز بی پایانش!

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد