ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

وقت آزاد!

 

امروز عصر بیکارم .

واسه تک و توک عصرایی که بیکارم و وقتم آزاده هیچ برنامه ای ندارم .

یه ساعته که دارم فکر می کنم چیکار کنم !

هفته قبل که یه روزم آزاد بود رفتم دفتر استادم .

استاد سالخورده ای که در کنار وکالت و تدریس دستی هم در شعر داره .

تا منو می بینه تمام برگه هایی رو که مربوط به اشعارشه از بین کتابچه های قانون پیدا می کنه و واسم می خونه و ازم می خواد نظرمو بهش بگم . واسم فال حافظ می گیره و از تجربیاتش حرف می زنه وروز بیکاریم به اتمام می رسه ...

امروز شاید برم بیرون از خونه .

مثه بیشتر اوقات وقتمو توی کتابفروشی ها بگذرونم کل کتابای رمان و روانشناسی و تاریخی و ادبی کتابفروشی رو زیر و رو کنم دست آخر هم دست خالی از کتابفروشی بیام بیرون چون هنوز کلی کتاب نخونده دارم و کلی وقت پر!

بعدشم به احتمال زیاد مغازه های عروسک فروشی و خرت و پرتای فانتزی نظرمو جلب می کنه .

دست آخرم واسه خودم کلی قاقالی لی می خرم ازآبنبات چوبی وترشک و چیپس گرفته تا پسته و نسکافه و بستنی با طعم قهوه ! ( خرید واسه شکمو خیلی دوس دارم !)

الانم یه فیلم با بازی زیبای آنجلیا جولی دیدم . اسم فیلمو نمی دونم . آنجلیا نقش زنی رو بازی می کرد که برای کمک به آفریقاییها به کشورشون سفر می کنه . دیدن بچه های سیاه و گرسنه و نحیف آفریقایی روش تاثیر می ذاره و تمام سعی ش رو برای کمک به اونها می کنه . فیلم تاثیر گذار و زیبایی بود .

 

پ.ن: دلم می خواد برم کوه .

تا حالا کوه نرفتم !

نرگس

بی ذوق!

 

امروز دلم گرفت !

دلم گرفت وقتی خرد تو ذوقم!

وقتی با ذوق و شوق و نیش تا بنا گوش باز یکی از دوستای صمیمی دوران دانشجویی مو بعد از مدتها دیدم وبا گرمی دستش و گرفتم و خواستم ببوسمش که با کبر و سردی چندش آوری خودشو کشید عقب و گفت خوبی خانم (با فامیل ) مخاطبم قرار داد!

وقتی با حالت تصنعی و لوسی یه نیم نگاه به ساعتش کرد و گفت عذر می خوام من باید برم کانون وکلا عجله دارم باهات تماس می گیرم!

.....

پ.ن: اینروزا ذوق می کنم .

وقتی هر شب با یاسی قایم موشک بازی می کنم .

وقتی حس خوب بچه گی هام برام تداعی می شه .

وقتی ماچم می کنه .

وقتی بهم می گه نرگس جووون فـدا هم بیای خونمونا دلم بدات تنگ می شه

نرگس

خوشبین

همه چیز لرزان .

همه چیز بی پایه . بی اساس . بی بن . بی ریشه .

هر چیز را که می بینم احساس می کنم روی غلتکی ایستاده و هر آن احتمال سرنگون شدنش هست !

و این را دانسته پوچ و مسخره عمر بیست و چند ساله خود می دانم .

حسنش در این است که دانسته ام ناخوشی ها و تلخی ها را هم لرزان می بیند و احتمالی برای سرنگون شدنشان می گذارد گرچه در زمانی دیر و گرچه اعتقادی گاه و بیگاه ناپایدار ...

 

نرگس

 

۱۳

 

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم...

 

پ.ن: نقل قولی اززنده یاد استاد شهریار

نرگس

...

 

یه جمعه آروم و دوست داشتنی .

 شروع یه هفته درسی و کاری  فشرده / فقط خدا خدا می کنم تا آخر هفته دووم بیارم! (آخه حتی 12و 13 فروردین هم باید تدریس کنم !)

کاراموزیم فعلا خیلی سخت نیست . ولی تدریس واسه شاگردایی که یا همسن خودم ان یا بزرگتر ازخودم وبعضیاشون یا سرتق ان یا براشون افت داره از کوچیکتر از خودشون چیزی یاد بگیرن کارمو یه کم سخت می کنه .

 

پ. ن: توی عید فرصت نشد هیچکدوم از فیلمای تلویزیون رو ببینم . فقط دیروز عصر فیلم " سیاه و سفید " رو دیدم . موضوعش راجع به مرد سیاه پوستی بود که به ناحق متهم به هتک حرمت و قتل یه دختر بچه 9 ساله شده بود .

دفاعیات وکیل تسخیری متهم و سیستم قضایی بی پایه و اساس یک کشور اروپایی محور اساسی فیلم بود . در کل فیلم جالبی بود بخصوص اینکه بر اساس واقعیت ساخته شده بود .

پایان فیلم هم منتقد فیلم توضیحاتی راجع به فیلم و کارگردانش داد و تیکه هایی از فیلم کشتن مرغ مقلد یا کشتن مرغ مینا رو هم گذاشت و ذکر کرد که فیلم سیاه و سفید شباهت زیادی به این فیلم داره .

 

دلم می خواد فیلم کشتن مرغ مقلد و فیلم خونبازی روهم ببینم .

نرگس

نیاز

 

دو روزه بارونی و ابری

پناه بردن به رختخواب و خواب و آرامش خیال

بی خیال کارو درس و دغدغه و فکر فردا

نیاز مبرم این دو روزم بود !

 

پ.ن: گوش دادن به صدای زنده یاد فرهاد هم سکوت و آرامشم رو دو چندان کرد .

غروب سه شنبه خاکستری بود

همه انگار نوکه کوه رفته بودن

به خودم هی زدم از اینجا برو

اما....

 

نرگس

روزنگار

 

دادگاه خلوته خلوت بود .

انگاربهاررو خلق و خوی مردم تاثیر مثبت داشته و گرایش به جرم رو کاهش داده !

 

دیشب تا 4 صبح بیدار بودم و تعداد بال زدن پشه سمجی که دست از سرم برنمی داشت رو می شمردم .

اونقدر خسته بودم که حال استفاده از اسپری پشه کش رو هم نداشتم . با خودم می گفتم بذار این پشه بدبختم دلش خوش باشه!

راستش خودم هم دلم نمی خواست خوابم ببره  !

آخه چند شبه که خواب می بینم در حال فرارم ! یه بار از دست گربه سیاه . یه بار از دست دزد و یا از دست شبح های موذی ! خوابی شبیه کابوس

تو خواب دائما در حال دویدنم و کلی هم گریه می کنم و جالبه وقتی هم که بیدار می شم هم تنم کوفته و خسته است هم بالشتم خیسه خیس .

مامان می گه گریه تو خواب خوبه شادی میاره ! بابا من خواب راحتو داشته باشم شادی پیشکشم!

فک کنم بالاخره ساعت 6 خوابم برد تو خواب و بیداری با خودم گفتم فردا رو بی خیال دادگاه می شم و نمی رم . اما ساعت 8 صبح صدای ضبط داداشم که با آخرین ولوم در حال پخش ترانه بود مثه صدای پشه دیشب از ادامه خواب منصرفم کرد .

 

عصر با برادر زادم  رفتم فیلم اخراجی ها .

فیلم به نظرم فوق العاده بود و موضوع تازه و جالبی داشت .  

سکانس پایانی فیلم خیلی روم تاثیر گذاشت .

 

پ .ن:   از آدمای مرموزخوشم نمی اومد .

  آدمایی که اصلا قابل شناخت نیستن . آدمایی که درونگرای محضن

  آدمایی که هزار لایه ان . 

 آدمایی که به سختی می شه راجع به شون چیزی رو فهمید . 

  اما حالا دارم کم کم به این نتیجه می رسم که هویت های پنهان آسوده ترن و جذاب تر!

 

نرگس

گشتم نبود!

 

گشتم نبود

نگرد نیست!

 

پ.ن: اگه چیزی می گم . اگه  حرفی می زنم . اگه گله ای می کنم از سر ضعف نیست !

دنیا و آدماش یه مدته که برام قابل درک . قابل فهم . فابل شناخت نیستن !

ربطی به احساسات باقی مونده از دوران خوش پاکی 7 سالگیم نداره !

 

نرگس