ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

روز نوشت

ساعت 6 صبحه و هنوز نخوابیدم .

یاد حرف مامان می افتم که اینروزا بهم می گه مگه هر کار داداشت بکنه توام باید بکنی ؟! آخه مگه خفاشین که تا  صبح بیدارین ! و تا ظهر خواب ! و به این فکر می کنم که مامان نمی دونه چه لذتی داره بیداری تو دل شب  و ...

هوس یه فنجون نسکافه داغ می کنم .

خندم می گیره انگاری معتاد شدم ! بسنه 24 تایی کافی میکس و یه هفته ای تموم کردم !

آخرین بسته رو تو یه لیوان آبجوش خالی می کنم و ریه هامو از بوی خوشش پر ...

کورسویی از نور اتاقمو روشن کرده ...و موزیک لایته kitro   آرامشمو دو چندان می کنه ...

آرامش و دنیایی که تا صبح دارم و با روشنی صبح کمرنگ می شه  ...

به باید ها و نباید ها فکر می کنم .

به باید هایی که باید پیش بیاد و به نباید هایی که نباید پیش بیاد ...

اونوقت اگه  یه نباید باید بشه و یه باید نباید چی ....؟!

دیشب تا صبح راجع به خیلی چیزا فک کردم ...به غورباقه عاشق ...به مرغ عشقی که جفتش می میره و خودشم روز بعد.. به داستان مرد ساکسیفونیستی که بعد از هماغوشی هاش تو تاریکی شب واسه معشوقش ساکسیفون می نواخت و سیگار می کشید ...به ....به ...به ....

....

ساعت 11 ظهر با صدای زنگ از خواب بیدار می شم ...یه ربعی بیدارم و دوباره گرمای رختخواب چشمامو گرم می کنه...فکر می کنم ...به عقربه های ساعت ...به شروع حرکت کندشون ....به ...

 

* پچ و پچ و آرووم صحبت کردن و دوس دارم ! اینو دیروز فهمیدم ...یه جورایی کیف داره ! انگار داری بازی دزد و پلیس می کنی !

 

* دلم گرفته کاش عاشورا تاسوعا زودتر تموم شه ...

 

نظرات 11 + ارسال نظر
X .:. دختر برفی .:. X چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سهلامممم
خوبی؟!!!
چه خبرا نرگس خانوووومی؟! :)
. . .
میگم یه سری هم به من بزن ..
ضرر نمیکنی هااا
منتظرتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


روزات برفی

چشم:)

الف.کاف چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://open-area.blogsky.com

"به این فکر می کنم که مامان نمی دونه چه لذتی داره بیداری تو دل شب و ... "
خب.. آره.. منم تجربه‌ش کرده‌م... یه مدت طولانی...
تنهایی و سکوت چیزی ِ که در طی روز به این راحتی‌ها نمیشه پیداش کرد...
اما می‌دونی تو اون مدتی که خفاش شب(!) بودم چه احساسی داشتم؟
وقتی تا دم ظهر می‌خوابیدم و وقتی بیدار می‌شدم می‌دیدم نصف روز گذشته حس خسران داشتم (چه قلمبه سلمبه!!)...
حس می‌کردم از بقیه کمتر داشته‌م... حس گم کردن...
هر چند که به خودم می‌گفتم بابا تو که شب رو داری... اما نمی‌دونم چرا حسم این منطق رو (که کاملا هم منطقی بود) نمی‌فهمید و ناراضی نگام می‌کرد...
هم سکوت شب رو می‌خواست هم این حس بد رو نمی‌خواست...
و یه چیز دیگه... اینکه حس می‌کردم با طبعیت همراه نیستم... انگار ازش دور می‌شدم... وقتی اون بیدار می‌شد من می‌خوابیدم...
دم‌دمای روشن شدن هوا٬ وقتی چشمای من گرم می‌شد٬ صدای بیدار شدن طبیعت رو می‌شنیدم...
صدای پرنده‌هایی که توی درخت‌های قدیمی کوچه خونه داشتن... صداشون همه‌ی ذهنم رو پر می‌کرد و با حسرت اینکه تو بیداری‌شون شریک نیستم خواب می‌رفتم...

همه‌ی این حس‌ها روی هم جمع شد و به خودم گفتم میشه از سکوت خواب بقیه استفاده کرد اما با طبیعت بیدار بود... بیدار موند...
کافی ِ به جای خفاش شب بودن٬ مرغ سحر بشی...
کافی ِ از ساعات سکوت سحرها استفاده کنی...
و همین کار رو شروع کردم!
اولش خیلی خیلی سخت بود... اینکه نمی‌تونستم زود بخوابم یه طرف٬ اینکه خونه تا نیمه شب (و حتی بعد از اون) ساکت نمی‌شد که بشه توش خوابید یه طرف دیگه!
خیلی شبا هنوز درست و حسابی خواب نرفته خروس گوشیم بیدارم می‌کرد که وقت بیداری شده!
منم قول داده بودم که بلند شم... بلند میشدم هم!
(البته اون روزای شروع برای بیداری جایزه گذاشته بودم اما الان بی‌جایزه هم بیدار می‌شم!! )
خلاصه برای سحر خیز شدن حتی کوچ هم کردم... از اون خونه‌ی پر سر و صدا به یه خونه‌ی کم سر و صدا!
حالا کلی راضیم... هم سکوت دارم... هم تنهایی شبانه(یا بهتر بگم سحرگاهانه!) هم عذاب وجدان ندارم و حس بد!
حالا قبل از طبیعت بیدار میشم... بیدارشدنش رو می‌بینم و پا به پاش بیدار می‌مونم...
حالا لذتم بیشتر ِ...

یه خودگشودگی ِ کامنتی بود٬ نه؟!


پ.ن: الان باید خواب می‌بودم... اما تلفن یه دوست بیدار نگهم داشت... اما صبح سر ساعت بیدار میشم... قول میدم!!

.)

اووووووووووو!
وفور مزایای سحر خیزی !!!
چشم واسه امتحانم که شده تجربه اش می کنم :)!
ولی یه چیزی ...صبح سحر بیدار شدم چیکار کنم یعنی کمی شه کارایی رو که شب می کنم صبحم با اون لذت انجام بدم ؟! فیلم دیدن و کتاب خوندن و فکر کردن و کافی میکس نوشیدن و...؟!

سپیده چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

باهات موافقم
آرامش شب یه چیز دیگه است... سکوت٬ تاریکی٬... فکرت می‌تونه هرجا دلش می‌خواد پر بکشه...
ولی اگه مثه من امتحان داشته باشی و شب رو اینجوری بگذرونی و روزم لالا٬ فکر نمی کنم پایان خوبی داشته باشه!! :دی
منم عاشق دزد و پلیس بازیم... تعقیب و گریز! نمی‌دونی چه کیفی داره!!
مگه داداشیتم کلاس میاد باهات؟! چه باحال! خوش می‌گذره پس!
می‌گم پارسال همین موقع‌ها بود که با هم دوست جون شدیم نه؟! این‌طور فکر می‌کنم:) یه سال پرفراز و نشیب...

اوخی !
پس خسته امتحانا نباشی آبجی !
اوه ! چه عالی ! پس پایه ای واسه بازی ؟! گریز و ترجیح می دم:)!

اوهوم اونم میاد . آره حالا قراره با هم تمرین نت خونیم بکنیم :)‌
آره یادش به خیر ...دلم می خواد تا همیشه دوست جون بمونیم :*

massy جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:58 ق.ظ http://masssy.persianblog.ir

shab sedaghate hamrah ba arameshe khassi dare
bidari zir e noor maah
hamrah ba setarehaa
delam ghahveye daagh o talkh mikhad
talkh e talkh
tanhaye tanha basham
man o ghalam o khakaz o ye livaan ghahve
rastesh yade solfege raftan e khodam oftadam
yadesh bekheyr
be dadashet begoo ,tak tak nothaa ro bayad lams koni
ta barat asoon beshe ,bayad ba tak takeshoon harf zad
note musighi ,sim e guitar ,dokmeye piano
raazdaar tar az harkasian
agar betooni bahashoon harf bezani

حسه خوبیه ..یه چیزی بیشتر از خوب...
چشم می گم ...چه جالب گفتی ...راجع به رازداریشون...موافقم ...کاملا

الف.کاف شنبه 29 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:42 ق.ظ http://open-area.blogsky.com

آره... من که می‌تونم همه‌ی اون کارا رو انجام بدم... فقط اولش باید یه کاری کنی خواب از سرت بپره... مثلا دوش بگیری... یا توی هوای آزاد راه بری (مثلا توی حیاط)
اگه ادامه دادی و عادت کردی حتی بهتر از شبا می‌تونی کارایی که دوست داری رو انجام بدی... چون خستگی شبا رو نداری و بدنت شارژ ِ شارژ آماده‌ی فعالیت ِ...
یه امتحان بکن... به امتحانش می‌ارزه...
اما امتحان کمتر از یه هفته فایده نداره... تا بدنت عادت کنه طول می‌کشه..

ok
امتحان می کنم سحر خیزی زو :) پس به جای خرس کوالا باید گنجشگ بودن و تجربه کنم :)!

دژاوو شنبه 29 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:05 ب.ظ http://dejavuu.blogsky.com

می دونی
من وقتی روزا اینقدر بخوابم احساس می کنم مریضم!

ن

من اگه نخوابم احساس می کنم مریضم:)!

لیلی دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ق.ظ http://leily-and-leila.blogfa.com

منم تا قبل از اینکه سر کار برم و مجبور بشم زود بیدار بشم مثل تو زندگی میکردم ... شب بیدار بودن خیلی لذت بخشه و این شرایط دایمی هم نیست ... پس فعلا لذتشو ببر :)

حتما:)

زغال اخته چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:06 ب.ظ

http://pordosol.p.o.pic.centerblog.net/g9m0866j.jpg



و شاید این نمادی باشد برای تو .. برای من.... برای یک زن زمستانی ....
پیشاپیش تولدتو تبرک می گم .... با ارزوهای سفید و پاک .....
بوس . بوس

اوه!!!
مرسی !

زغال اخته چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ب.ظ

دخمل تنبل !!!!
می کشمت این همه می خوابی . . . اصلنم پیش من نمیای . . .
مگه منو دوس نداری ها ؟؟؟
دلم واست تنگیده . . . .

دخی موشی جون دلت میاد منو بکشی :-p
دلمم واست تنگیده خیلیم زیاد ولی امتحانات مهمتره . امتاحانات که تموم شد می بینیم همو حسابی تا دلامون باز شه :*
خیلیم دوستت دارم دخمل این چه حرفیه !

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:21 ب.ظ

http://pordosol.p.o.pic.centerblog.net/7h4gfgsn.jpg




sorry . . . .in bud na un !!!!!

خیلی قشنگ بود مرسی :*

massy یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:06 ب.ظ

salam narges jan
tavallodet mobarak
omidvaram hamishe shad o salamat o khoshbakht bashi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد