ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

برگشتم !

 

 

*گاهی احساس می کنم زندگی باهام سر شوخی داره یا نه یه جورایی به بازیم می گیره ! اینجور مواقع تصمیم گرفتن برام خیلی سخته ...اینروزای آخر سال دلهره دارم ...زندگیم شبیه یه طناب شده ...طنابی که از دو سه جا گره خورده اونم نه یه گره ساده ...گره کور ...گاهی سرشار از انرژی مثبتم و امید به باز شدنشون دارم اما گاهی روزا تا دم ظهر می خوابم و وقتی هم که بیدار می شم دلهره میاد سراغم یه دلهره شبیه دلهره شبای قبل از امتحانای دانشکده ... 

* از زمانی که شروع به کار کردم ۹ ماه می گذره .
تجربه خوبی بوده برام . تو این مدت ۸ تا پرونده داشتم یکی راجع به مطالبه مهریه بود دومیش اثبات رابطه زوجیت از طرفه زوجه . سومیش وکیل و مشاور یه خانوم بودم در مورد مطالبات مالیش .جهارمی و پنجمیش طلاق غیابی از طرف زوجه .ششمی و هفتمیشم راجع به چک و سفته . آخریشم که امروز قراردادشو بستم راجع به تقسیم ترکه و انحصار وراثت بود . تو ۳ تا پرونده هم با استادم مشارکت کردم که هنوز در جریانه راجع به کلاهبرداری و تظاهر به وکالت که پرونده های جالبیه .
هم کارو هم محیط کارمو دوست دارم .
همکاری با استادم و استفاده از اطلاعاتش واسم یه نعمته .
یه منشی خوبم دارم که بیشتر از اینکه نقش منشی رو واسم داشته باشه نقش یه دوست خوبو مهربون وداره و بودن اونم یه رحمته واسم . 

*دوست صمیمم تو این مدت که نمی نوشتم ازدواج کرد بعد از ۲ سال رابطه که بلاخره به ازدواجشون منتهی شد .ازدواج جالبی داشت  ازون ازدواجایی که خلاف عرفه و عشقی که موانع راهشونو شکست حتی اختلاف سنشونو و بزرگ تر بودن عروس خانوم و ...منم که در جریان رابطشون بودم وقتی علاقه زیاد بینشونو می دیدم اختلاف سنشون به چشمم نمیومد . صرفا یه چیزی بود که شناسنامه نشون می داد .واسشون از صمیم قلب آرزوی خوشبختی می کنم گرچه از وقتی ازدواج کرده بی معرفت شده و حالی ازم نمی پرسه .
خواهرمم که دو سال از م کوچیکتره ۳ ماه قبل ازدواج کرد .
نمی دونم چرا اکثر دخترایی که ازدواج می کنن از حالت دخترونه  قبل از ازدواجشون خارج می شن و یه سنگینی و متانت خاصی رو پیدا می کنن و شرو شورشونو دست میدن . این حالتو دوس ندارم . یه جورایی شسته و رفته رفتار کردن...دوست دارم حالت دخترونمو داشته باشم چه قبل و چه بعد از ازدواج.  

*بی مقدمه رفتم و بی مقدمه اومدم .
اینو بذارین به حساب دختر بهمن ماهی بودنم !
فقط اینکه دلم واسه اینجا و دوستای وبلاگی و وبلگاشون تنگ شده بود و یکی از دلیلای اومدن و نوشتنمم همین بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
خواهرت نانا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:39 ق.ظ

عمر آدما به سادگی گذر عقربه های ساعت می گذره چه بخوای چه نخوای گاهی باطری ساعت تموم می شه اینجاست که دو عقربه ساعت مثه طنابی می مونه شبیه به طناب تو
ازدواج مثه گل رزی می مونه هر برگش پژمرده بشه نیاز با آ فتاب داره پس ببین ازدواج به این سادگیام نیست آبجی جان
موفق باشی

نه طناب من یه جور دیگه اس گره داره اونم چندتا مگه عقربه ها گره هم می شن ؟!
عزیز دلم هر چیزی بستگی یه دیدگاه من و تو داره آگه آسون بگیریش آسونه و قشنگ ...پس می شه باهاش دنیای بچگی و دخترونه تو داشته باشی و حفظ کنی آبجی خوبم ...خوشبختی تو آرزوی قلبی منه :*

خانومی دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ق.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

باید بخونمت برمیگردم ...

باشه خانومی منتظرم

سینوحه دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:48 ق.ظ http://www.doctorsinohe.persianblog.ir

اقایون هم اون شر و شور پسر بودن رو از دست میدن و محافظه کار تر میشن! ضمنا خوش اومدی

چرا محافظه کار تر ؟!
ممنون :)

... دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:15 ق.ظ

چند سال پیش از طریق وبلاگ برادرتون با اینجا آشنا شدم.
اما بعد از یه مدتی اینجا تعطیل شد و من هم چند باری که اومدم، دست از پا درازتر برگشتم.
تا امروز که یهو دوباره اتفاقی یاد اینجا افتادم و گفتم بیام ببینم هنوز در سکوت به سر میبرید یا نه؟!
و این برام خیلی جالب بود که درست همین امروز که شما اینجا رو از تعطیلی در آوردید، من به یادتون افتادم.
خیلی خوشحالم که کار وکالت رو آغاز کردید، خیلی امیدوارم که در کارتون روز به روز پیشرفت کنید...
وکالت کار مشکلیه.. به نظرم آدم هایی که سراغ این جور کارها می روند، باید روحیه ی مقاومی داشته باشند..
فکر کنم شما هم همینطور باشید.
البته از این جهت به نظرم روحیه ی شما با روحیه ی برادرتون خیلی تفاوت داره! اینطور نیست؟!!

چه جالب منم فکر نمی کردم بعد از این چند ماه که ننوشتم کسی بخواد سراغ وبلاگمو بگیره و این خوشحالم کرد . حس ششمه قوی دارین مثه اینکه :)
ممنون منم براتون آرزوی موفقیت دارم ...
نه روحیه من و برادرم از خیلی جهات شبیه به همه و برادرم هم همیشه بهم می گفت تو باید می رفتی دنبال کار هنری مثه موسیقی . ولی خوب قسمت مثه اینکه در این بود .
موافقم روحیه مقاومی می خواد ولی خوب واسه تازه کاری مثه من بیشتر پرونده های سبک آورده می شه و هنوز اول کارم . سعی می کنم خودمو درگیر کارم نکنم و فقط به عنوان یه شغل بهش نگاه کنم .

مهین دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ق.ظ http://hoorane.blogfa.com

نرگس عزیزم سلام
اول خوشحالم که شروع کردی دوم خوشحالم که برات یه دوست خوبم
سوم که از همه مهمتره اینکه وجود تو هم واسم یه نعمته
خودتم میدونی که تو حرفام اغراق نمی کنم اما بودن با تو همیشه برام باعث افتخارم بوده
امیدوارم بتونیم دوستای خوبی با هم بمونیم
چه قبل ازدواج چه بعد ازدواج
از همینجام .............. همین صفحه های مجازی باید به هم قول بدیم که من و تو بعد ازدواج همین جوری دخترونه و پر شرو شور بمونیم
ok golam

واسه منم همینطور عزیزم :)
اوهوم حتما قوله قول یه قول دخترونه دوست گلم:)
و به جرات می تونم بگم که آشنایی با تو یکی از اتفاقای خوب زندگیم بوده و هست :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد