ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

غم نامه

 

آخه وقتی غمای دلم حل شدنی نیست . 

 چطوری ازم می خوای لبخند بزنم و بگم همه چی درست می شه؟! 

*سایه یکی دو تا غم بزرگ لعنتی رو همه خوشیامو پوشونده... 

نظرات 6 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ق.ظ http://sokoot0hayahoo.blogsky.com

سلام نرگس جونم
چرا اینهمه ناراحتی؟چی شده؟
نبینمت اینجوری!!!؟
حسابی نگرانم کردی؛انشاالله زود مشکلاتت حل بشه و غمهات تموم بشن...

سلام شیما جون
چی بگم عزیز...
مرسی گلم ...مرسی که به یادمی دوست گلم:*

مهین یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ق.ظ http://hoorane.blogfa.com

حل نمیشه باید حل کرد
نرگسی اینهمه ناراحت نباش دارم به خودم شک می کنم ها!!!
آخه دوست خوب و مهربونم خدا وجود داره واسه همین که ازش بخوای
بخواه...........
کمکت میکنه
مگه کمک من نکرد؟

چرا دوست خوبم ...
اما خدا هم باهام قهره فک کنم :(

حسام یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ http://www.hesamphoto.com/

نیستی پس نگو. نه بگو خوشیامو می کنم. خط را نمی دانم. سقوط خفقان و منحوس انتظار کسی٬ کسی که در این نزدیکی هست. انگار در فلسفه اختیار زندگی جزئی از من که گاهی بیشتر می اندیشد وجود دارد. اما مث مادرم من نیز تنهام.

خوشیامو می کنم ؟!
چه سخت نوشتی متوجه نمی شم:(

[ بدون نام ] یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ

تو فکر کن هر غم یه دونه شکره چون غم شیرینه اگه هم از اون غمای شیرین نباشه بدون اون نمیشه طعمه تلخ و شیرینه زندگی رو چشید . وقتی اینو قبول کنی : اونوقته که هر چی ام تعداد غمات زیاد بشه می تونی تو بارون رحمت خدا که همیشه جاریه حلش کنی * هر چی هم که بزرگ باشن از خدا که بزرگتر نیستن .

سپیده جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ

سلام دوست جون خوبم...
چی شده عزیزم؟؟؟ نبودی٬ نمی‌نوشتی٬ فکر کردم درگیر روزهای پر کار و خوبی که سراغ وبلاگت نمیای. بعد حالا اومدی و اینجوری غمگین...
عزیزم همه چی رو بسپر به خدا... کمتر فکر کن... یه سری چیزها از اختیار ما خارجه... من که جدیدا به این رسیدم و اینجوری کمتر اذیت می‌شم...
امیدوارم دوباره شاد و خوشحال ببینمت با خبر حل شدن این یکی دو تا غمت :*

سلام آبجی جون
دارم همین کارو می کنم عزیز ...ولی خب سخته ...
مرسی عزیز :*

نارگل شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.zane30saleh.blogfa.com

من که نمی دونم اون چه غمیه که اینطور روی خوشی هات سایه انداخته. حتی نمی تونم حدس بزنم. دامنه غم ها انقدر گسترده است و انقدر برای هر کی یه جور تفسیر می شه که نمی شه ازشون نام برد. فقط می دونم غم ها هیچ وقت تموم نمی شن. فقط یکی میره یکی دیگه میاد. اگه راه به جایی نمی بری برای این نیست که خدا فراموشت کرده. بلکه به خاطر اینه که خدا خودش فرموده که انسان رو در رنج آفریده.
اگه بهت نزدیک بودم. اگه فقط تو یه شهر بودیم سعی می کردم به حرفات بیشتر گوش کنم. شاید حداقل با درددل کردن پیش آدمی که مطمئن بودی حرفات رو جایی بازگو نمی کنه آروم می شدی. اما دریغ از این همه فاصله.
نرگسی جونم ...
اگه می دونستی که الان چه بغضی گلومو گرفته و اشک دیدمو تار کرده...

ممنون دوست گلم
منم خیلی دلم می خواد دوست خوب و مهربونی مثه تو رو از نزدیک ببینم :(
اما عزیزم همین طوری هم حرفات بهم خیلی آرامش می ده و خوشحالم که باهات آشنا شدم :*
ببخش عزیزم ! به خدا نمی خواستم چشمای نازت خیس شه :(:*:*:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد