ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

تهوع

حالم بده.

_خب

می خوام بالا بیارم

_خب برو تو توالت خونه رو به کثافت نکشی.

نه می خوام رو تو بالا بیارم

_ها !

.....

و بالا میارم همه کثافت کاریا و پستیا تو که تو این ده بیست سال از توئه حیوون دیدم .

 

 

پ.ن1 : بالا آوردن چیز خوبی نیس اما حس بعدش خوبه!

پ.ن2 : رفتن توقالب یه زن که همه جورپستی از مردش دیده رو بیشتر از چند دقیقه نتونستم تحمل کنم !

نمی فهمم!

 

* دلم اینروزها آرزوهای محال دارد.

دلم بچه تر از همیشه شده ...

دستش را می گیرم و می کشم به دنبال خود اما دلم همچنان پایش را به زمین می کوبد و انگشت اشاره اش را معصومانه گرفته سمته آرزوهای محال

نقطه ضعفم را خوب می داند...

اما کاش می فهمید که خسته ام ...

یک هفته ایست که آرامش کرده ام ...دنیای خوابهایم سرش را گرم کرده ...

دلم خسته است ...صدای تالاپ و تولوپش را به زور می فهمم...

دلم خواب می خواهد هنوز ...

نمی فهمم خواسته اش را ...خواب ؟!...مرگ؟!...زندگی؟!...گیج شده ام !

 

*عرفان

نور شمع

موسیقی کلاسیک

و صدای زنده یاد احمد شاملو

آرامشی دلنشین را نصیبم می کنند .

گرچه رعشه هایی هست که گاهی مثه یه موجود مزاحم ذهن و فکرم رو آزار می ده .

موجوداتی موذی که گاهی پارازیت وار میان آرامشم پابرهنه می دوند و کام روحمو تلخ و گس می کنند ...

اینروزها از جسمم غافل شده ام .

عقایدم گاه شبیه مرتازهای هندی می شود !

 

* پرسه می زنم میان هفت سالگی و سی سالگی ...

بیست و چهار سالگی ام را نمی فهمم!

نرگس

My God

 

زمانی توی زندگیم به وضوح وجود خدا رو حس می کردم .

حس عجیب و غیر قابل وصفی بود.

لحظه ها و موقعیت هایی که یه آن احساس می کردم چیزی مثه یه نور مثه یه روح پاک داره بهم کمک می کنه ...حس فوق العاده ای بود .

امروز عصر بعد از یه خواب آشفته 10 یا 11 ساعته روی تختم دراز کشیده بودم ناخواداگاه ذهنم سمت این حس رفت .

فکر می کنم دو سالی می شه که این حسو تجربه نکردم .

 

تمام تنم درد می کنه . خواب های متمادی و چندین ساعته علت استخون دردمه به احتمال زیاد . وقتی روزای جمعه بابا نشستن پای تلویزیون و خیره شدن به صفحه لعنتیشو ترجیح بده به چیزای دیگه . وقتی مامان کاری جز پخت و پزو خرید خونه نداشته باشه . وقتی خط مزخرف ایرانسل سر خواهر کوچیکه و خواهرزاده ها رو گرم کنه . خب اونوقته که منم موندن تو اتاقمو و سیر کردن تو عالمه خوابو و فیلم دیدن و ترانه گوش دادن و کتاب خوندن و به قدم گذاشتن به بیرون اتاقمو ترجیح بدم .

حالم از سیر صعودی پیشرفت بهم می خوره !

بچه تر که بودم زمونه و روزگار حسو حال بهتری داشت . خیلی بهتر ...

وقتی 16 سالم بود خبری از کامپیوتر و موبایل نبود . مامان که می رفت خرید من و داداشم وخواهرکوچیکه یواشکی ضبط و برمی داشتیم و می شستیم و ادای برنامه صبح جمعه باشما . ادای تبلغات تلویزیونی رو با صداهای مختلف در می آوردیدم ورو نوار ضبط می کردیم . بعدشم که صدامونو گوش می کردیم کلی از خنده روده بر می شدیم . هنوزم اون نوارا رو دارم. گوش که می دم می رم تو یه حس و حال خاص . غرق لذت می شم .

تا 19 سالگی هر شب ساعت 9 که می شد برنامه شب به خیر کوچولو رو گوش می کردم . عاشق خانم قصه گو بودم . تن و لحن صداشو خیلی دوست داشتم . گرچه اون ساعتو توی رختخواب نبودم ! قصه ظهر جمعه و حس و حالی که اون زمان داشت و هم خیلی دوست داشتم . بوی خوش پلوی مامان و صدای دلنشین گوینده قصه ظهر جمعه با شما .

از کجا به کجا رسیدم !

امشب رسیدم به این حس که دلم عجیب برای خدا تنگ شده . دلم واسه نماز خوندن . واسه روزه گرفتن / واسه پرهیز از کوچکترین ناخالصی و ناپاکی ها تنگ شده . احساس سنگینی می کنم ...

نرگس

بدبختی بزرگ!

 

_ مادرم می گوید : دختر به دنیا آمدن بدبختی بزرگی ست !

من حرفش را قبول ندارم .

 ...

                                             

 اما گاهی ...گاهی که افسرده می شم . گاهی که احساس می کنم شونه هام خیلی نحیفن . احساس می کنم احساسم بیش از حد ظریف و شکننده است آرزو می کنم کاش مرد به دنیا اومده بودم !

اما باز خیلی زود آرزویم را پس می گیرم !

 

هر چند که جنس لطیف بودن سخت است ...

هر چند که اگر دختر باشی دائما باید بجنگی !

باید بجنگی تا ثابت کنی که درون اندام ظریفت چیزی هست به نام روح . چیزی هست به نام احساس . چیزی هست به نام عقل!

نرگس

چار دیواری

 

کتاب " روی ماه خداوند را ببوس " از آثار آقای مصطفی مستور رو امروز عصر خوندم . هنوز هم فکرم درگیر محتوای داستان این کتابه .

محتوای داستان کتاب در مورد زندگی انسانهاییه که در مرحله ای از زندگیشون در مورد وجود خدا دچار شک می شن . و عمده ترین سوالی که براشون ایجاد می شه اینه که آیا خدایی وجود داره؟!

خوندن این کتاب رو توصیه می کنم . به نظر من فیلم یا کتابی که بعد از دیدن یا خوندنشون فکر باز هم درگیر محتواشون باشه ارزش دوبار دیدن یا خوندن رو هم داره.

 

" نمی دونم چار دیواری اتاقم چه خاصیتی پیدا کرده که با وجود اینکه دریچه کولر هم نداره و باد پنکه هم تاثیر چندانی در خنک کردنش نداره بهترین و آرامش بخش ترین جای خونه اس واسم ! گاهی مامان به اعتراض می گه من نمی دونم این اتاقت چی داره که وقتیم که خونه ای نمی یای بیرون ازش؟!

 

" اینروزا بیشتر در گذشته سیر می کنم تا در آینده و یا حتی حال !

به شش ماهگیم به اینکه قرار بود تو شش ماهگی بمیرم اما نمردم!/ به پنج سالگیم و آرامش و معصومیت اون دوران / به هفت سالگیم به خجالتی بودن و ساکتی دوران دبستانم / به 13 سالگی و دوران نه چندان مطلوب راهنماییم . به حساسیت بیش از حدم به نمره و درس و امتحان که مایه آزار خودم و خونوادم شده بود حساسیت آزار دهندم به نمره و امتحان و خر خونی ! به پرت شدن ناگهانیم ازکودکی به نوجوانی به بلوغ و درک نکردن خیلی سوال های بی جواب و با جواب ! به هجده سالگیم و دوران خوشی  بی خیالی دانشکده / به بیست و دو سالگیم و فارغ التحصیلیم و.../ به بیست و چهار سالگیم به اینجا که می رسم دوباره ذهنم ناخوداگاه برمی گرده به قبل ! و بازهم سیر مجدد خستگی ناپذیر در گذشته .

 

" چند شب قبل خواب دیدم دچار عذاب شدم ! یه عذاب روحی یعنی چیزهایی رو می دیدم یا درک می کردم که عذاب آور بودن و هیچ کس هم حرفمو باور نمی  کرد توی خوابم با تمام وجود درک کردم عذابی که تو جهنم دامن گیر آدم می شه چه حالتی داره! آخر خوابم هم رفتم سراغ یه دکتر روانپزشک . فیلمی شده بود واسه خودش خوابم !

 

" اینروزا گیجم . حواسم به خیلی چیزا هست و نیست ! خدا آخر و عاقبتم و به خیر کنه !

 

نرگس

توریست

آدما تا وقتی بچه ان دلشون می خواد زودتر بزرگ شن .

تا وقتی مجردن بعد از مدتی احساس خلاء می کنن و فکر می کنن تشکیل زندگی می تونه حالشون و بهتر کنه

یکی دو سال که از زندگی مشترک بگذره بازم همون حس خلاء میاد سراغشون اینجور مواقع وجود یه بچه شاید این حسو از بین ببره .

بعد هم شروع فصل کار مفرط و جون کندن واسه یه لقمه نون

دست آخر هم پیری و میانسالی و شروع دوران سرخوردگی...

منظورم این نیست که این روال بده یا اینکه در کنار منفی هاش هیچ مثبتی وجود نداره .

اما دلم یه چیزی می خواد فرای این عرف .

گشتن تموم دنیا و سیر و سفر دائمی تا اخر عمر فکر می کنم می تونه اغنائم کنه .

 

پ.ن1:می خوام برم سفر یه سفر کوتاه (فعلا به همین اکتفا می کنم !)

پ: ن2: سفر با قطارو ترجیح می دم . مسیر سفر و چشم دوختن به جاده نهایت لذته برام ...

 

نرگس

...

 

از عام به خاص تبدیل شدم .

گاهی خودمم خودمو به سختی می فهمم!

 

پ.ن: وقتی پناه بردن به دنیای شیرین خوابهامو ترجیح بدم هیچ چیز حتی زلزله هم نمی تونه مانع ام بشه !

امروزم یکی از همون روزا بود در اتاق و قفل کردم و تا ۹ شب تو یه عالم شیرین و بی دردسربودم !

 

نرگس

تنهایی

 

تنهایی می رم خرید .

تنهایی خودمو به شام دعوت می کنم .

تنهایی واسه خودم هدیه می خرم.

تنهایی قدم می زنم .

تنهایی رو نیمکت پارک می شینم.

تنهایی با خودم حرف می زنم .

تنهایی می خندم .

تنهایی اشک می ریزم .

تنهایی می رم سفر .

تنهایی ....

 

پ.ن : ندارد .

 

نرگس