وای باران ...باران

 

چشم های من باریدن را خوب بلدند .

 

چشم های من  رسم بارش را از باران خوب آموخته اند.

چشم های من دل نازکند و دل رحم

چشمهایم زنده اند ...قلب دارند ...

می بینند بی رحمی ها را ... پستی ها را...دل سنگی ها را ...نامهربانی ها را ...منیت ها را ...غرورها را ....هرزگی ها را ...

می بارند ...تازه می شوند و شفاف ...وباز هم می بینند و باز هم می بارند ...

 

چشم های من همزادی دارند غریب و نامعلوم

می جویند او را ...

ولی ...

 

* کاش فصل بارش پایانی داشت ...