قهر قهر تا...

ده دوازده ساله که بودم هروقت با کسی قهر می کردم یا اون با من قهر می کرد تا چن روز هیچ تمایلی به آشتی کردن نداشتم از اینکه مابین خودم و اون یه حصار بکشم لذت می بردم ! ( با همون لحن بچگی می گفتم قهر قهر تا روز قیامت !)

اما حالا علیرغم اینکه هنوز هم زودرنجم ولی طاقت دلخوری و سرما و سکوت رو ندارم حتی واسه یه ساعت ! احساس خفقان پیدا می کنم .

زود می بخشم و زود هم آشتی می کنم .... زندگی اونقدر کوتاه و بی ارزشه که ارزشه رنجیدن های افلاطونی رو نداره .

داره؟!

 

یه هفته است کشف کردم که 75 درصد کامل به گروه سمعی ها تعلق دارم !

تنها دلخوری هایی که از دیگران برام پیش اومده برمی گرده به جمله و لحنی که مخاطبم داشته .

و خاطرات شیرینم هم مربوط می شه به آواهای دلنشینی که پرده گوشم رو نوازش دادن !

(جالبه که 50 درصد رویاها و خوابهام هم صدا داره ولی تصویر نداره J)

 

امروز فیلم امیلی رو دیدم.

یه فیلم فرانسوی که تمام صحنه های فیلم قابل تامل بودن .احساس نزدیکی زیادی به دختری که نقش اول فیلم رو بازی می کرد داشتم مثله همون احساسی که نسبت به ورونیکا برام بوجود اومده بود. ( زبان فرانسوی بازیگرها جذابیتش رو برام بیشتر کرده بود.)

 

هفت ساله که بودم آرزوم این بود که در آینده معلم بشم .

سیزده سالگی عاشق دوبلوری شدم .

شونزده سالگی می خواستم برم رشته گرافیک که نشد.

هفده سالگی خوره کتاب های روانشناسی شدم ولی توی کنکورسراسری ادبیات قبول شدم .

و بلاخره هجده سالگی به حقوق علاقه مند شدم .

یکساله که به گلفروشی تمایل پیدا کردم !