کلاغ آخر قصه ! |
به قول تکیه کلام عزیزی (الحق و الانصاف) ما آدمها موجودات عجیبی هستیم . گاه که احساس می کنیم تنهاییم و نیاز به هم صحبت داریم گاه که احساسمان به گزو گز می افتد (مور مور می شود ) دنبال کسی می گردیم که خودمان را گیره کنیم به او درست مثل رخت و لباس که گیره می شود به طناب ! بعد بت می سازیم ازاو از همانی که خودش هم دنبال طنابی بود که خودش را گیره کند به آن ! بعد انگار پیچ های گیره سفت تر می شود . دلتنگش می شویم ....عادت می کنیم به هم ..شبیه عادت کردن به مرغ خانگی ! دلیلش ؟! خود هم نمی دانیم چرا ؟! عادت است دیگر ...نیاز است باید توجه شود به آن . ... بعد دوباره احساسمان مور مور می شود ... پیچ های گیره هرز می شود انگار .... دلیل برای توجیح فراوان است تا دلت بخواهد ... .... و باز قصه تکرار می شود .( مضحک تر از قبل ) ....
و شاید برای همین هست که کلاغ آخر قصه به خانه اش نمی رسد ! |