دنیایی ساخته ام برای خود
همه چیز این دنیا عجیب است و غیر قابل درک!
دنیایی که صدای هیچ آدمیزادی در آن به گوش نمی رسد
سکوت من است و صدای باران بی امان
قلبم را کنار طاقچه گذاشته ام .
احساسم را به چوب لباسی آویزان کرده ام.
عقلم را قاب کرده ام که همواره در معرض دیدم باشد !
چشمانم را پشت پنجره نیمه باز دوخته ام .
جسمم را درون جا کفشی جا گذاشته ام!
و روحم را ....
روحم را آزاد گذاشته ام تا فرصتی یابد برای آسودگی خیال... |