ساعت 6 صبحه و هنوز نخوابیدم .
یاد حرف مامان می افتم که اینروزا بهم می گه مگه هر کار داداشت بکنه توام باید بکنی ؟! آخه مگه خفاشین که تا صبح بیدارین ! و تا ظهر خواب ! و به این فکر می کنم که مامان نمی دونه چه لذتی داره بیداری تو دل شب و ...
هوس یه فنجون نسکافه داغ می کنم .
خندم می گیره انگاری معتاد شدم ! بسنه 24 تایی کافی میکس و یه هفته ای تموم کردم !
آخرین بسته رو تو یه لیوان آبجوش خالی می کنم و ریه هامو از بوی خوشش پر ...
کورسویی از نور اتاقمو روشن کرده ...و موزیک لایته kitro آرامشمو دو چندان می کنه ...
آرامش و دنیایی که تا صبح دارم و با روشنی صبح کمرنگ می شه ...
به باید ها و نباید ها فکر می کنم .
به باید هایی که باید پیش بیاد و به نباید هایی که نباید پیش بیاد ...
اونوقت اگه یه نباید باید بشه و یه باید نباید چی ....؟!
دیشب تا صبح راجع به خیلی چیزا فک کردم ...به غورباقه عاشق ...به مرغ عشقی که جفتش می میره و خودشم روز بعد.. به داستان مرد ساکسیفونیستی که بعد از هماغوشی هاش تو تاریکی شب واسه معشوقش ساکسیفون می نواخت و سیگار می کشید ...به ....به ...به ....
....
ساعت 11 ظهر با صدای زنگ از خواب بیدار می شم ...یه ربعی بیدارم و دوباره گرمای رختخواب چشمامو گرم می کنه...فکر می کنم ...به عقربه های ساعت ...به شروع حرکت کندشون ....به ...
* پچ و پچ و آرووم صحبت کردن و دوس دارم ! اینو دیروز فهمیدم ...یه جورایی کیف داره ! انگار داری بازی دزد و پلیس می کنی !
* دلم گرفته کاش عاشورا تاسوعا زودتر تموم شه ...
|