چشم های من باریدن را خوب بلدند .
چشم های من رسم بارش را از باران خوب آموخته اند.
چشم های من دل نازکند و دل رحم
چشمهایم زنده اند ...قلب دارند ...
می بینند بی رحمی ها را ... پستی ها را...دل سنگی ها را ...نامهربانی ها را ...منیت ها را ...غرورها را ....هرزگی ها را ...
می بارند ...تازه می شوند و شفاف ...وباز هم می بینند و باز هم می بارند ...
چشم های من همزادی دارند غریب و نامعلوم
می جویند او را ...
ولی ...
* کاش فصل بارش پایانی داشت ...
1- تا حدی لجبازم و یکدنده (حتی اگه به ضرر خودم باشه )!
2- از تنهایی هام لذت می برم ولی ساعات خاصی دچار وحشت و بغض می شم (معمولا 12 تا 2 صبح )
3- سعی ام بر اینه که قوه منطقم رو قویتر از احساسم کنم و تا حدودی هم موفق بودم .
4- با کوچکترین خبر شادی هیجان زده می شم و متقابلا با قرارگفتن تو وضعیت های ناخوشایند حتی اگه سطحی باشه خیلی راحت و سریع غصه دار می شم .
5- پرحرف نیستم وبیشتر شنونده ام تا گوینده .
6- به ماورالطبیعه / عرفان / هنر علاقه مندم.
7- میونه خوبی با نظم ندارم ...(به عبارت بهتر شلخته ام !) البته این حالت بیشتر مرتبط به وضعیت روحیمه.
8- علاقه وافری به ذرت مکزیکی داغ / آبنبات چوبی / ترکوندن آدامس (اونم با صدای بلند) / نوشیدن لیوان های پی در پی چایی ( همراه با خرما )/ راه رفتن روی جدول خیابون/ تماشای کارتون/ عروسک و خرید قاقالی لی واسه شکمم دارم ( خوبیش اینه که دچار اضافه وزن نمی شم ).
قاتل حرفه ای شده ام.
وقت های بیشماری را کشته ام .
خواب
ای اغواکننده ی دلفریب
چه خوب اغفالم می کنی !
شاید تقصیر از من باشد
چیزی را زودتر از موعدش می خواهم!
و شاید هم
تو فراموش کرده ای مرا؟!
_بگو ...بگو که هنوز گره کور نشده ...شده !؟