ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

گم شده ام

 

 

جایی خودم را جا گذاشته ام  

جایی میان منطق و احساس ... 

نه گم شده ام ... 

حالا دیگر نه از روی عقل تصمیم می گیرم نه احساسی مانده برای دهن کجی به عقل...

من و اتاقم

 

اتاقم...قاب عکسام ...عروسکام ...کتابام....تابلوهای نقاشیم...کمد بهم ریخته لباسام ...آینه قدی اتاقم ...میز بهم ریخته لوازم آرایشم ...همه و همه تنها شاهدای لحظه ها مم...مثه مترسکای چوبی می مونن واسم ...بر و بر نیگام می کنن بی هیچ حرفی ...بی هیچ مزاحمتی  ...
گاهی با خودم حرف می زنم
گاهی اشک می ریزم
گاهی می خندم
گاهی می رقصم
گاهی جلوی آینه شکلکای مسخره از خودم در میارم ...
گاهی بچه می شم کارتون می بینم ..ذوق می کنم ...کیف می کنم.
گاهی بزرگ می شم فیلم می بینم ...فک می کنم ...شعر می خونم بلند بلند واسه دل خودم
تو اتاقم خودمم .آزادو فارغ ...بچگی می کنم ...زندگی می کنم ...

غم نامه

 

آخه وقتی غمای دلم حل شدنی نیست . 

 چطوری ازم می خوای لبخند بزنم و بگم همه چی درست می شه؟! 

*سایه یکی دو تا غم بزرگ لعنتی رو همه خوشیامو پوشونده... 

پوششی می خواهم...

  

 

کاش مادر رازهای دلم را پیش دیگران عیان نمی کرد... 

*عریانیم را پوششی می خواهم مادر....

کلمه منحوس

 

 

احساس می کنم هر روز که می گذرد به آخر خط نزدیکتر می شوم ...
اول خط کجا بود نمی دانم ! آخر خط کجا هست نمی دانم ! شاید سقوط باشد ...شاید مرگ ...شاید خفقان ..شاید خلا ...شاید ...
و من چقدر متنفرم از این کلمه منحوس * شاید *  ...ازین دلهره ...ازین انتظار ...ازین فکرهای منفی مزخرف ... و چقدر متفرم از تمنای چیزی از کسی ...مادرم می گوید چیزی را از کسی نخواه از خوبی بخواه که دراین نزدیکی ست ...از خدایی که خوبیت را می خواهد ...و من گم کرده ام خدایی را که در نزدیکی ام هست و نیست  ...و او هم انگار مهربانیش را دریغ کرده
 ...
_ اختیاری در کار نیست ! و من هنوز با فلسفه زندگی جبراست یا اختیار مشکل دارم !  اختیار تنها یک کلمه مضحک است ...زندگی جبر مطلق است و تنها چیزهای جزئی و بی اهمیت اختیار است !

_  و من چقدر می ترسم از خودم !
از خودم که هر چه زمان می گذرد نا آشنا تر می شوم با خود !  از خودی که گاهی آنقدر درمانده هست که به مرگ می اندیشد به نیستی ... ازخودی که گم کرده خود را !
خودی که که توان به دست آوردن چیزی را که می خواهد ندارد ! و باید منتظر بماند و ببیند که صلاح خدا در چیست ( به قول مادرم ! )
حرفی که جواب تمام بهانه گیری های من است .   


* کلافه تر از همیشه ام .
و تنها تر از هر زمانی ...