-
دلم ! گلم!
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 11:49
دل عزیز: دلم می خواهد پوستینی برایت بدوزم که تمام قامت نازکت را بپوشاند ... می دانم تن نازکت بیش از این تاب سرما را ندارد... پ.ن ۱ : زن یعنی : ظرافت ...لطافت...احساس... چیزی شبیه گلبرگ گل... پ. ن2 : داشتم اشعار زیبای زنده یاد حسین پناهی رو می خوندم از این قسمت خیلی خوشم اومد واسه خودم تو دفترچه یادداشتم نوشتم . دوست...
-
لاک پشت
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 22:57
سناریوی خاصی لازم نداره . گاهی آرووم ...گاهی شیطون ...گاهی بزرگ و منطقی ...گاهی بچه و احساساتی ... نقش ها خود بخود و به اقتضای زمان و مکان و شرایط پشت سر هم رخ می نمایند . از دختری آرووم و موقر گرفته تا دخترکی بازیگوش که دلش می خواد از سر و کوله مرد رویاهاش بالا بره ! قسمت خسته کنندش جاییه که مجبور می شی به اقتضای...
-
خوب دیدن
جمعه 2 مردادماه سال 1388 13:41
رسیدم به این نکته که روال زندگی به ذاته تکراری و خسته کننده هست . و تنها چیزی که می تونه اونو ازین حالت در بیاره خود آدمه . تا یه حدود خیلی کمی موفق بودم اما واسه خیلی کارایی که تو ذهنمه به بن بست می خورم . سفر یکی از عمده ترین چیزاییه که می خوام اما بنا به شرایط نمی تونم برم . شاید مضحک باشه که در طول عمرم فقط دوبار...
-
طلاق
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 01:57
یه روز در ماه رو باید برم دادگاه برای مشاوره دادن . از ۸ صبح تا ۱۲ ظهر اتاق مشاوره با حضور ۵ یا ۶ تا وکیل شلوغه اونقدر که فرصت نفس تازه کردن هم به سختی گیر میاد . تعداد مراجعینم و موضوعاتی که واسه مشاوره میان رو واسه خودم تو یه دفترچه می نویسم . ۸۰ درصد مشاوره ها برای طلاقه . و ازین ۸۰ درصد ۷۰ درصدش درخواست طلاق از...
-
یه سال گذشت
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 20:29
چشم به هم زدم و یه سال از شروع دوره کاریم گذشت . سال خوبی بود . بودن کنار استادم که مثه پدر خودم دوستش دارم و استفاده از تجربیاتش واقعا برام ارزشمند بود و هست. خدا رو شکر تو پرونده هایی هم که داشتم موفق بودم . و این افتخارو هم داشتم که توبعضی از پرونده های استادم هم شرکت کنم . تجربه های تلخ و شیرین زیادی داشتم . و...
-
ستاره
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 12:50
* روزها و شب ها همچنان شتابان می گذرند . کمی بهتر شده ام . دیگر صبح ها تا دم ظهر نمی خوابم و شبها تا خروس خوان بیدار نمی مانم . نمی دانم چه حس شومی ست که صبح که می خواهم زود بیدار شوم سراغم می آید و تمام فکرهای منفی عالم را می ریزد توی سرم ! غصه ام می گیرد و بی خیال تکاپو و زندگی می شوم و اگر اجباری در کار نباشد به...
-
ندایی که بی گناه پرپر شد
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 02:36
خوابم نمی بره . پلکام هی می پره . دیدن صحنه کشته شدن ندا اونم در حالی که پدرش داد می زد و می گفت : ندااااا نمیر ...بغض گلومو بیشتر می کنه ... باید گریست باید خون گریست .... * ونداهایی که خواهند رفت داراها ساراها تا از باران خون زمستان شسته شود بهار برسد. (آرزو ) . . . روحش قرین شادی
-
حریم خصوصی
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 20:58
* حریم خصوصی هر کس محترمه...
-
گم شده ام
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 20:18
جایی خودم را جا گذاشته ام جایی میان منطق و احساس ... نه گم شده ام ... حالا دیگر نه از روی عقل تصمیم می گیرم نه احساسی مانده برای دهن کجی به عقل...
-
من و اتاقم
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 00:35
اتاقم...قاب عکسام ...عروسکام ...کتابام....تابلوهای نقاشیم...کمد بهم ریخته لباسام ...آینه قدی اتاقم ...میز بهم ریخته لوازم آرایشم ...همه و همه تنها شاهدای لحظه ها مم...مثه مترسکای چوبی می مونن واسم ...بر و بر نیگام می کنن بی هیچ حرفی ...بی هیچ مزاحمتی ... گاهی با خودم حرف می زنم گاهی اشک می ریزم گاهی می خندم گاهی می...
-
غم نامه
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 00:37
آخه وقتی غمای دلم حل شدنی نیست . چطوری ازم می خوای لبخند بزنم و بگم همه چی درست می شه؟! *سایه یکی دو تا غم بزرگ لعنتی رو همه خوشیامو پوشونده...
-
پوششی می خواهم...
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 03:14
کاش مادر رازهای دلم را پیش دیگران عیان نمی کرد... *عریانیم را پوششی می خواهم مادر....
-
کلمه منحوس
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 01:08
احساس می کنم هر روز که می گذرد به آخر خط نزدیکتر می شوم ... اول خط کجا بود نمی دانم ! آخر خط کجا هست نمی دانم ! شاید سقوط باشد ...شاید مرگ ...شاید خفقان ..شاید خلا ...شاید ... و من چقدر متنفرم از این کلمه منحوس * شاید * ...ازین دلهره ...ازین انتظار ...ازین فکرهای منفی مزخرف ... و چقدر متفرم از تمنای چیزی از کسی...
-
یاسمن و نسترن
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 01:36
خوش بودن و بازی با یاسمن و نسترن برادرزاده های ۶ ساله و ۲ سالم و با اونا غرق شدن تو دنیای بی دغدغه بچگی شون بهترین و هیجان انگیز ترین اتفاق روزانه زندگیمه . * ۱ سال ونیمه که عادت کردم هروز برم خونشون! من و مامانشون و این دو تا فسقلی شیطون با هم عالمی داریم . فیلم می بینیم . کارتون می بینیم ...بازی کامپیوتری می کنیم...
-
بدترین چیز
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 01:42
اعصابم خورده ...اخمام تو همه...اتاقم بازار شامه ! ... موهام پریشونه ...چشام پف کرده...پکرم ...واسه چی ؟ واسه خیلی چیزای گفتنی و نگفتنی ... پ.ن 1 : آی دنیا ازت دلخورم پ. ن 2 : کاش می تونستم دلهره اتفاقای بد نیوفتاده رو نداشته باشم حداقل به خاطر مامان پ. ن 3 : کاش یه بخش مهم از زندگیم تمام و کمال دست خودم بود اما نیست و...
-
روز جهانی زن گرامی
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 17:06
پسر با ابروهای برداشته شده و مدل موهای عجیب روی صندلی می شینه و میگه: خانوم وکیل من قصد اقامت تو یه کشور اروپایی رو دارم منتها قبل از رفتنم می خوام اسمم رو عوض کنم رفتم اداره ثبت احوال گفتن نیاز به حکم دادگاهه اومدم تا راهنماییم کنین که چطوری می تونم حکم دادگاه رو بگیرم ؟ من: اسمتون که قصد تغییرشو دارین چی هست؟ ــیه...
-
حکم فقهی !
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 13:20
طبق معمول یکشنبه ها داشتم حاضر می شدم که برم کلاس موسیقی گرچه با استاد بد قولی که کلاسا رو یکی در میون میومد چندان تمایلی به رفتن و منتظر شدن واسه اومدن استاد تنبوری که احتمال اومدنش خیلی ضعیف بود نداشتم که منشی دفتر تماس گرفت و پرسید خانمی برای مشاوره اومده میام دفتر یا نه ؟ گفتم آره تا یه ربع دیگه میام . دفتر که...
-
دوست فابریک
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 03:29
یادمه تو یه فیلم یکی از بازیگرای فیلم می گفت : دخترا وقتی غمگینن نیاز به یه دوست دارن و جذب جمع دوستاشون می شن و پسرا وقتی شادن این اتفاق براشون میافته . حالا که فک می کنم می بینم واقعا درسته . یه دختر یا یه زن وقتی ناراحته نیاز به این داره که یه دوست و یا اگه ازدواج کرده همسرش یه شنونده خوب براش باشه و بهش آرامش خیال...
-
زبون
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 00:46
زبون چرب و نرم داشتن رکن اصلیه ! امروز متوجه شدم یکی از وکلای ساختمون واسه دعاوی که قبول می کنه حق الوکاله هاش از ۵ میلیون کمتر نیست ! مثلا واسه یه دعوی طلاق ۱۰ میلیون می گیره و جالب اینکه معمولا پرونده رو هم به نتیجه نمی تونه برسونه ! تز کار ایشونم اینه واسه اینکه وکیل به معنای تمام کلمه بشی و به اصطلاح پولت از پارو...
-
برگشتم !
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 02:22
*گاهی احساس می کنم زندگی باهام سر شوخی داره یا نه یه جورایی به بازیم می گیره ! اینجور مواقع تصمیم گرفتن برام خیلی سخته ...اینروزای آخر سال دلهره دارم ...زندگیم شبیه یه طناب شده ...طنابی که از دو سه جا گره خورده اونم نه یه گره ساده ...گره کور ...گاهی سرشار از انرژی مثبتم و امید به باز شدنشون دارم اما گاهی روزا تا دم...
-
...
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 03:37
-
اشتراک صوری
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 14:15
* عید امسال واسه من خلاصه شد در روز اولش ...حداقلش اینه که بهتر از پارسال بود که حتی روز اولشم حسه و حال عید نداشتیم ...امسالم مثه پارسال هیچ جا عید دیدنی نرفتم ! نه که آدم به دور باشم مشکل این بود که انگیزه ای نداشتم واسه رفتن و دیدن اقوامی که سالی دو بار همو می بینیم "عید و ماه رمضون " * از برادر زاده 5 سالم "یاسمن...
-
happy new year
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 03:32
* موقع سال تحویل خواب بودم . راستش نه ذوقی بود و نه حس و حال این زمان و دوست دارم یه جور حسه ناخوداگاه دلگرفتگی که از زمانی که سهراب ( برادر زادمو از دست دادم و بعد از اون هم سحر ...) دچارش می شم ...درست 8 ساله که لحظه سال تحویل اولین چیزی که میاد تو ذهنم اونا هستن و اشکهایی که دونه دونه به یادشون می ریزه....تو این 8...
-
می خوام برم دشت ...
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 16:39
* تازگیا خوره فیلم شدم اگه شب قبل خواب یه فیلم نبینم خوابم نمی بره تازه باید موقع فیلم دیدن دهنمم بجنبه ! * اینروزا بیشتر از هر چیز دیگه ای به بیداری نیاز دارم اگه کسی بتونه سحرخیزم کنه جایزه داره ! * دو روز و نیم طول کشید تا اتاقمو تمیز کردم ! تازه هنوز کمد لباسام (بهم ریخته ترین جای اتاقمم) مونده.! * دلم می خواد شبا...
-
قول شرف
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 22:53
کاش بیهوده باشد ...افکارم ...دلشوره هایم ....کابوس هایم... آرامم کن ... پ.ن۱:خدای خوبم قول می دم به عهدم عمل کنم اگه.... باور کن که دیگه زیر قولم نمی زنم ...قولم کشکی نیس قول شرفه ! پ.ن۲ : سلامتی عزیزام مهمترین چیزیه که می خوام...
-
زنده به گور...
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 23:07
نمیدونم ...کلی حرف دارم و نمی تونم اونطوری که تو ذهنمه بنویسم... بد دردیه این حرفایی که با هیچ کلمه ای جفت و جور نمی شن.... گاهی یه عکس می تونه جایگزین خوبی باشه...
-
۷ بهمن
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 12:35
هیچی لذت بخش تر و قشنگتر ازین نیست که شب تولدت بفهمی روز متولد شدنت واسه عزیزات مهمه و اون روز و به خاطر سپردن .... دیروز تولدم بود . و خنده بود که جای گریه ی لحظه تولدم نشسته بود. کلی ذوق کردم ....کلی سورپرایز شدم .... پ.ن : ممنون...یه دنیا ممنون...
-
روز نوشت
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 22:05
ساعت 6 صبحه و هنوز نخوابیدم . یاد حرف مامان می افتم که اینروزا بهم می گه مگه هر کار داداشت بکنه توام باید بکنی ؟! آخه مگه خفاشین که تا صبح بیدارین ! و تا ظهر خواب ! و به این فکر می کنم که مامان نمی دونه چه لذتی داره بیداری تو دل شب و ... هوس یه فنجون نسکافه داغ می کنم . خندم می گیره انگاری معتاد شدم ! بسنه 24 تایی...
-
گرما در سرما
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 18:18
برف و دوس دارم . دویدن و سر خوردن وسط خیابونای یخ زده رو دوس دارم... نوشیدن شکلات داغ تو هوای برفی رو دوس دارم . داشتن حسه یه کبوتر یه شاگرد یه استاد یه بچه یه زن خونه دار و دوس دارم ! خندیدن از ته دل و دوس دارم . زندگی رو دوس دارم ... پ.ن:. برف بازی و بعدشم نوشیدن شکلات داغ و ترجیح می دم به سرما در سرما ....
-
plz
شنبه 15 دیماه سال 1386 18:17
*ببین این لحظه هاس که در حال فراره . فک نمی کردم خفاشا بتونن تو خونه بیان ... اما انگاری کار خودشون و خوب بلدن ... صدای بال زدن شون . قیافه هاشون ...تنها حسی رو که بهم می ده سرماست و چندشه ... یه کاری کن...این یه خواهشه... نگو اسیریم...نگو اجباره....نگو خونه شده خونه مرده ها...نگو دست تو نیس...که دست توس... حس گرمای...