-
گیسو
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 20:04
*یه هفته است دنبال بلیط برگشت تهران _مشهد می گردم نه زمینی شو یافتم نه هوایی! یا تهرانی ها خیلی بیکارن تو این هفته و می خوان بیان مشهد یا به قول قدیمیا قسمت نیست برم . *تنها خاطره ای که از شب یلدای امسال واسم موند زنگ در خونه ها رو زدن و فرار کردن و کلی خندیدن و سرسره بازی رو تیکه یخای رو آسفالت بود ! * اتاقم به طرز...
-
هفته نوشت
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 14:47
*هنوز هم همه چیز خوبه . فکر می کنم به این حسم که دارم به خودم تلقین می کنم یا نه واقعا از وضعیت فعلی راضیم و دارم لذت می برم از زیستن ؟! احتمالا احتمال دوم قوی تره با ته مایه ای از احتمال اول ! *تماشای کشتی کج کانال GEM و شبکه gulli یکی از سرگرمی های لذت بخشه این هفته م بود به اضافه قدم زدن و پیاده روی سه چهار ساعته...
-
تهوع
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 17:59
حالم بده. _خب می خوام بالا بیارم _خب برو تو توالت خونه رو به کثافت نکشی. نه می خوام رو تو بالا بیارم _ها ! ..... و بالا میارم همه کثافت کاریا و پستیا تو که تو این ده بیست سال از توئه حیوون دیدم . پ.ن1 : بالا آوردن چیز خوبی نیس اما حس بعدش خوبه! پ.ن2 : رفتن توقالب یه زن که همه جورپستی از مردش دیده رو بیشتر از چند دقیقه...
-
نمی فهمم!
جمعه 26 مردادماه سال 1386 02:14
* دلم اینروزها آرزوهای محال دارد. دلم بچه تر از همیشه شده ... دستش را می گیرم و می کشم به دنبال خود اما دلم همچنان پایش را به زمین می کوبد و انگشت اشاره اش را معصومانه گرفته سمته آرزوهای محال نقطه ضعفم را خوب می داند... اما کاش می فهمید که خسته ام ... یک هفته ایست که آرامش کرده ام ...دنیای خوابهایم سرش را گرم کرده ......
-
My God
شنبه 20 مردادماه سال 1386 01:52
زمانی توی زندگیم به وضوح وجود خدا رو حس می کردم . حس عجیب و غیر قابل وصفی بود. لحظه ها و موقعیت هایی که یه آن احساس می کردم چیزی مثه یه نور مثه یه روح پاک داره بهم کمک می کنه ...حس فوق العاده ای بود . امروز عصر بعد از یه خواب آشفته 10 یا 11 ساعته روی تختم دراز کشیده بودم ناخواداگاه ذهنم سمت این حس رفت . فکر می کنم دو...
-
بدبختی بزرگ!
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 01:50
_ مادرم می گوید : دختر به دنیا آمدن بدبختی بزرگی ست ! من حرفش را قبول ندارم . ... اما گاهی ...گاهی که افسرده می شم . گاهی که احساس می کنم شونه هام خیلی نحیفن . احساس می کنم احساسم بیش از حد ظریف و شکننده است آرزو می کنم کاش مرد به دنیا اومده بودم ! اما باز خیلی زود آرزویم را پس می گیرم ! هر چند که جنس لطیف بودن سخت...
-
چار دیواری
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 01:48
کتاب " روی ماه خداوند را ببوس " از آثار آقای مصطفی مستور رو امروز عصر خوندم . هنوز هم فکرم درگیر محتوای داستان این کتابه . محتوای داستان کتاب در مورد زندگی انسانهاییه که در مرحله ای از زندگیشون در مورد وجود خدا دچار شک می شن . و عمده ترین سوالی که براشون ایجاد می شه اینه که آیا خدایی وجود داره؟! خوندن این کتاب رو...
-
توریست
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 14:03
آدما تا وقتی بچه ان دلشون می خواد زودتر بزرگ شن . تا وقتی مجردن بعد از مدتی احساس خلاء می کنن و فکر می کنن تشکیل زندگی می تونه حالشون و بهتر کنه یکی دو سال که از زندگی مشترک بگذره بازم همون حس خلاء میاد سراغشون اینجور مواقع وجود یه بچه شاید این حسو از بین ببره . بعد هم شروع فصل کار مفرط و جون کندن واسه یه لقمه نون دست...
-
...
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 02:31
از عام به خاص تبدیل شدم . گاهی خودمم خودمو به سختی می فهمم! پ.ن: وقتی پناه بردن به دنیای شیرین خوابهامو ترجیح بدم هیچ چیز حتی زلزله هم نمی تونه مانع ام بشه ! امروزم یکی از همون روزا بود در اتاق و قفل کردم و تا ۹ شب تو یه عالم شیرین و بی دردسربودم ! نرگس
-
تنهایی
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 22:55
تنهایی می رم خرید . تنهایی خودمو به شام دعوت می کنم . تنهایی واسه خودم هدیه می خرم. تنهایی قدم می زنم . تنهایی رو نیمکت پارک می شینم. تنهایی با خودم حرف می زنم . تنهایی می خندم . تنهایی اشک می ریزم . تنهایی می رم سفر . تنهایی .... پ.ن : ندارد . نرگس
-
بی خیالی
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 18:47
دوباره کلاس و درس و استاد و امتحان دوباره گذر پر زمان لحظه ها دوباره شروع دوران خوش و بی دغدغه بی خیالی دوباره در زمان حال زندگی کردن اتمام دائم یا موقت فکر و خیال اینکه گذشته چی شد آینده چی می شه . 8 شب به بعد آرامش / استراحت / ولو شدن رو تخت /جدول حل کردن / مرور کتاب های به یادگار مونده از بچه گیم / ترانه گوش دادن و...
-
وقت آزاد!
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 18:31
امروز عصر بیکارم . واسه تک و توک عصرایی که بیکارم و وقتم آزاده هیچ برنامه ای ندارم . یه ساعته که دارم فکر می کنم چیکار کنم ! هفته قبل که یه روزم آزاد بود رفتم دفتر استادم . استاد سالخورده ای که در کنار وکالت و تدریس دستی هم در شعر داره . تا منو می بینه تمام برگه هایی رو که مربوط به اشعارشه از بین کتابچه های قانون پیدا...
-
بی ذوق!
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 14:09
امروز دلم گرفت ! دلم گرفت وقتی خرد تو ذوقم! وقتی با ذوق و شوق و نیش تا بنا گوش باز یکی از دوستای صمیمی دوران دانشجویی مو بعد از مدتها دیدم وبا گرمی دستش و گرفتم و خواستم ببوسمش که با کبر و سردی چندش آوری خودشو کشید عقب و گفت خوبی خانم (با فامیل ) مخاطبم قرار داد! وقتی با حالت تصنعی و لوسی یه نیم نگاه به ساعتش کرد و...
-
خوشبین
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1386 13:02
همه چیز لرزان . همه چیز بی پایه . بی اساس . بی بن . بی ریشه . هر چیز را که می بینم احساس می کنم روی غلتکی ایستاده و هر آن احتمال سرنگون شدنش هست ! و این را دانسته پوچ و مسخره عمر بیست و چند ساله خود می دانم . حسنش در این است که دانسته ام ناخوشی ها و تلخی ها را هم لرزان می بیند و احتمالی برای سرنگون شدنشان می گذارد...
-
۱۳
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1386 17:39
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم... پ.ن: نقل قولی اززنده یاد استاد شهریار نرگس
-
...
جمعه 10 فروردینماه سال 1386 20:09
یه جمعه آروم و دوست داشتنی . شروع یه هفته درسی و کاری فشرده / فقط خدا خدا می کنم تا آخر هفته دووم بیارم! (آخه حتی 12و 13 فروردین هم باید تدریس کنم !) کاراموزیم فعلا خیلی سخت نیست . ولی تدریس واسه شاگردایی که یا همسن خودم ان یا بزرگتر ازخودم وبعضیاشون یا سرتق ان یا براشون افت داره از کوچیکتر از خودشون چیزی یاد بگیرن...
-
نیاز
چهارشنبه 8 فروردینماه سال 1386 15:14
دو روزه بارونی و ابری پناه بردن به رختخواب و خواب و آرامش خیال بی خیال کارو درس و دغدغه و فکر فردا نیاز مبرم این دو روزم بود ! پ.ن: گوش دادن به صدای زنده یاد فرهاد هم سکوت و آرامشم رو دو چندان کرد . غروب سه شنبه خاکستری بود همه انگار نوکه کوه رفته بودن به خودم هی زدم از اینجا برو اما.... نرگس
-
روزنگار
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1386 23:34
دادگاه خلوته خلوت بود . انگاربهاررو خلق و خوی مردم تاثیر مثبت داشته و گرایش به جرم رو کاهش داده ! دیشب تا 4 صبح بیدار بودم و تعداد بال زدن پشه سمجی که دست از سرم برنمی داشت رو می شمردم . اونقدر خسته بودم که حال استفاده از اسپری پشه کش رو هم نداشتم . با خودم می گفتم بذار این پشه بدبختم دلش خوش باشه! راستش خودم هم دلم...
-
گشتم نبود!
شنبه 4 فروردینماه سال 1386 18:55
گشتم نبود نگرد نیست! پ.ن : اگه چیزی می گم . اگه حرفی می زنم . اگه گله ای می کنم از سر ضعف نیست ! دنیا و آدماش یه مدته که برام قابل درک . قابل فهم . فابل شناخت نیستن ! ربطی به احساسات باقی مونده از دوران خوش پاکی 7 سالگیم نداره ! نرگس
-
نهایت آرزوم
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1386 18:32
عید امسال جای خیلیا خالی بود . جای سحر و سهراب برادرزاده های عزیز و فرشته گونه7 ساله ام . جای عمو جان عموی مهربونم که عاشق خودشو دوچرخشو و عطر گل یاسش بودم. جای عزیز جان . مادر بزرگ دوست داشتنیم که هر وقت منو غصه دار می دید اونم اشک تو چشمای کم سوش جمع می شد و دست گرم ومهربونشو روسرم می کشید... تا الان که فکر می کنم...
-
بهار
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 01:12
گیسوانم را به روی شانه هایم ریخته ام. سرتا پا سبز پوشیده ام . تنم را سرشار کرده ام از عطر رازقی . حیاط را آب و جارو کرده ام . کنار پنجره نشسته ام . زمان را می شمارم . ... نرگس
-
چقد خوبه
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 14:40
چقد خوبه که آدم دیدش نسبت به یه چیز یا یه شخص منفی باشه بعد اتفاقاتی بیافته که اونا واسش دوست داشتنی بشن و عزیز ! همین حسو الان نسبت به روز جمعه دارم . روزی که قبلا ازش خوشم نمی اومد اما حالا دوسش دارم . روز استراحت مطلق . روز خواب تا دم ظهر . روز بی خیالی دوستت دارم ! پ.ن : بی توجهی دادگاهها به بعضی مسائل واقعا جای...
-
جهشی!
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1385 21:27
قاضی شعبه ای که کارآموزشم روز اول کار آموزیم چشماشو ریز کرد و با طمانینه بهم گفت:خیلی خوبه که اینقدر به درس علاقه داشتی و چند کلاس و جهشی خوندی! منو بگو مونده بودم چی بگم!!!( منو جهشی خوندن! ) فقط لبخند زدم و گفتم بله ! *** جالبه که هر شاکی و مشتکی عنهی هم وارد شعبه ما می شه اول میاد سراغ میز من ! کلی توضیح می ده که...
-
...
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 19:25
7:30 صبح تا 1:30 ظهر : دادگاه 2:30 تا 8:30 سرکلاس یا به عبارت بهتر سر کار و تدریس . 9 شب تا 11 : خلاصه بندی و مرور نکات فراگرفته شده حقوقی! 11تا ۲ صبح : مال خودم . استراحتم .آزادی فکر و روح و احساسم . نمی دونم چرا تازگیا فراموش می کنم که 24 سالمه ! پ.ن: دفاعیه خسرو گلسرخی در 29 بهمن 1352 در دادگاه نظامی تاثیر گذارترین...
-
ترس
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 00:11
دلتنگ دیدن فیلمای ترسناک شدم . جن گیر/ هانیبال / اره / جیغ / طالع نحس / عروسک شیطان/ خانه مومیایی / رقص مردگان / حلقه/ شهر گناه ! یادمه از بچه گی فیلمای ترسناک و دوست داشتم با چشمای از حدقه بیرون زده نگاه می کردم و کیف می کردم ! اولین فیلم ترسناکی که دیدم دوازده ساله بودم فیلم عروسک شیطان بود که تا دو سه ماه از همه...
-
انگار!
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 01:57
چیزهای کاذب زیادند : عشق های کاذب / نگاه های کاذب / حرفهای کاذب / غم های کاذب / شادی های کاذب/ پیوندهای کاذب ... و چیزهای واقعی انگشت شمارند این روزها ... نه تعدادشان از انگشتهای دست هم کمتراست انگار !
-
ساده
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 23:09
ساده پشت میز محاکمه کشونده می شی. ساده در معرض بهتان قرار می گیری . ساده احساست جریحه دار می شه . ساده دلت می شکنه. ساده متهم می شی. ساده ... ساده... حالم بهم می خوره از این تبعیض ها ! از اینکه تنها بهونه این اتفاق ها جنسیتت باشه ! پ. ن : فردا باید برم واسه شروع دوره کارآموزیم ثبت نام کنم . یه دوره شش ماهه . که آخر هر...
-
بی تو ...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 21:35
مضحک ترین دروغی که تا به حال شنیدم : " بی تو می میرم "!
-
نشانه
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 02:05
این روزها، شاخه ام را گم کرده ام کسی نمی داند، قبلا کجا می نشستم؟ چرا کسی به باد نگفت که آن برگ کوچک برای من تنها یک برگ ساده نبود یک نشانه هم بود. ترانه فرنگیس با صدای عماد آرام عجیب به دلم نشسته تو این شب برفی .
-
سکوت
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 22:36
این روزا فقط می بینم و می شنوم و می گذرم ...