-
یدک کشی!
جمعه 3 آذرماه سال 1385 22:43
نمی دونم چم شده که یه مدته که فقط خستگی هامو رخوتامو و دلمردگی ها مو یدک می کشم اینجا!!! بدم میاد از انرژی منفی خودم دارم می شم منبعش!
-
ببخش منو!
شنبه 27 آبانماه سال 1385 03:29
تا 3 صبح بیدار بودم و کتاب شفای کودک درون رو می خوندم. همزمان با خوندن سطر سطر کتاب به شدت گریه ام گرفته بود ! قسمتی ازکتاب به صورت مکالمه بین خود بالغ و کودک خردسال درون بود . حرفهای کودک درون کتاب فوق العاده روم تاثیر گذاشت. انگاربه کودک درون خودم هم تازه مجال صحبت کردن داده بودم ! با هق هق و لبای ورچیده حرف می زد...
-
چرخ و فلک
جمعه 26 آبانماه سال 1385 02:50
من به کام تو می چرخم یا تو به کام من ...؟! آی با توام زمونه!؟
-
کات...
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 22:44
گاهی باید گذاشت و گذشت ... اشتباه کردم ...اشتباه ...بی هیچ کاتی و بی هیچ برداشت مجددی ... آدمکی را روبه رو خود می بینی انگار با یک مستطیل چهار گوش به دست و آماده کات گفتن که تو را تشویق می کند به تکرار و باز هم کات ....باز هم کات. بازی مسخره تر از گذشته می شود . نه این برداشت آخر است . باور کن که این برداشت آخر است بی...
-
وضعیت قرمز!
شنبه 20 آبانماه سال 1385 08:54
هیچکس اینجا نیست همه چیز در حال توهم باقیست عشق هم پیدا نیست همه در حال نزول همه در حال رکود وضعیت قرمز هست همه کورند انگار و کم از کر هم نمی آرند وضعیت قرمز هست کس نمی فهمد چرا ...! حالم اصلا خوش نیست دستهایم سردند بدنم می لرزد همه سردند چقدر ! عصر یخبندان است عصر یخبندان است ... نوشته نرگس که این روزا خیلی سردشه ...!
-
معامله!
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 21:31
از نگاهها ی موشکافانه بیزارم . ازاینکه احسا س کنم دارن طوری براندازم می کنن که انگارفرشم یا اینکه مجسمه ام ! از شنیدن حرفهای کتابی حالم بد می شه… (داشتن ایمان و صداقت و نجابت همین !) بی هیچ توضیح و برداشتی ! خیلی ها رو دیدم که همینطوری زندگی مشترک و شروع کردن اگه دودلم بودن رو آوردن به استخاره و فال و اینجور حرفا !...
-
اخفا
جمعه 5 آبانماه سال 1385 01:17
زمانه غریبی ست و بیشتر از آن عجیب! روح در حال فنا شدن است و جسم حرف اول را میزند امروز کودکی را دیدم که روحش بزرگتر از جسمش بود و دیروز مردی را دیدم که... خسته ام گاهی از خودم هم خسته می شم گاهی که به وضوح می بینم و احساس می کنم که روحم زیر پاهای جسمم در حال هلاک شدن است چشمان معصومش را می بینم و صدای خسته اش را که...
-
قهر قهر تا...
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 02:34
ده دوازده ساله که بودم هروقت با کسی قهر می کردم یا اون با من قهر می کرد تا چن روز هیچ تمایلی به آشتی کردن نداشتم از اینکه مابین خودم و اون یه حصار بکشم لذت می بردم ! ( با همون لحن بچگی می گفتم قهر قهر تا روز قیامت !) اما حالا علیرغم اینکه هنوز هم زودرنجم ولی طاقت دلخوری و سرما و سکوت رو ندارم حتی واسه یه ساعت ! احساس...
-
دسته گل
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 06:59
گاهی که از وفور ارتباطات خسته می شی تمام پیشگیری ها رو بکار می بری . از خاموش کردن گوشیت گرفته تا کانکت نشدن های متمادیت حتی توی خیابونم که قدم می زنی یه جورایی سعی می کنی زیاد تو معرض دید نباشی و از این قایم باشک بازی هم لذت می بری! ولی گاهی اوقات غصه ت می گیره از اینکه کسی سراغتو نمی گیره که هیچ حالتو هم نمی پرسه !...
-
از پایان تا آغاز...
شنبه 22 مهرماه سال 1385 13:28
آغاز کردن همیشه برام آسون بوده ! هیجان رو دوست دارم و به نظرم آغازها سرشار از هیجانند اما پایان ها …مشکل اصلی رو با به انتها رسوندن ها دارم . از مسائل مادی گرفته تا منطقی و عاطفی … تازگی ها فیلم زیاد می بینم هر فیلمی رو هم حداقل 3 بار متمادی در فواصل مختلف می بینم ! جالبه هر بار نکته های جالبی از فیلم دستگیرم می شه که...