ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

خوبه ...بده...

وقتی می شینم رو به روت خسته از همه چیز هم که باشم خستگی هامو فراموش می کنم .

انگشتام که بی قرار انگشتاتو لمس می کنن .

نگام که محو نگات می شه... اونقدر که بی هیچ پلک زدنی بهت زل می زنم و چشام پر آب می شه.

با احساسمم به قول اروپایی حسابی Matchi  اونقدر که من شنونده  مطلقم و تو گوینده مطلق

 

گذر زمان رو هم حس نمی کنم .

.

.

.

خوبه ...خوبه که خستگی ها مو فراموش می کنم .

بده .....بده که ....

.

آهای با توئم کام  پیو تر ه  بدجنس !

 

نظرات 2 + ارسال نظر
م دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:34 ق.ظ

سلام
اول که خوندم فکر کردم عشق و عاشقیه اما آخرش جالب بود
نمیدونم چرا اینروزا هروبلاگی که میریم عشق و عاشقی و شکست و این حرفاس
در مورد پست قبلیت میخوام بگم نه عشق و نه شکست دل آدم و عقلشو بزرگ و کوچیک نمیکنه دوست من
بعضی آدمها ذاتا دل گنده اند و بعضیا ذاتا دلشون کوچیکه و به هیچی هم ربطی نداره
عقل روهم که دیگه همه دارن بسته به اینکه چقدر روش کار کنی و ازش استفاده کنی و کار بکشی . مال بعضی آدمها آک بنده و مال بعضی دیگه نه

مرمر سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ق.ظ http://marmarkhanoom.persianblog.com

کار من که از عاشقی گذشته! شده اعتیاد:دی
(من که خوشحال تر ترم از اینکه شناختمت!)

من بیشتر خوشحالم مرمر خانمی گل:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد