عید امسال جای خیلیا خالی بود .
جای سحر و سهراب برادرزاده های عزیز و فرشته گونه7 ساله ام .
جای عمو جان عموی مهربونم که عاشق خودشو دوچرخشو و عطر گل یاسش بودم.
جای عزیز جان . مادر بزرگ دوست داشتنیم که هر وقت منو غصه دار می دید اونم اشک تو چشمای کم سوش جمع می شد و دست گرم ومهربونشو روسرم می کشید...
تا الان که فکر می کنم می بینم عید امسال تا حالا که خیلی لوس و سرد بوده برام !
نه دید و بازدید ا مثه سابقه و نه عیدی دادن و گرفتنا لطف سابقو داره !
لبخندا خنک و مسخره ...نگاه ها سردو بی روح ! روبوسیا شل و ورافته !
....
نهایت آرزوم تو این لحظه اینه که کاش الان تو جاده بودم و در حال سفر به مقصدی نامعلوم ...
نرگس
گیسوانم را به روی شانه هایم ریخته ام.
سرتا پا سبز پوشیده ام .
تنم را سرشار کرده ام از عطر رازقی .
حیاط را آب و جارو کرده ام .
کنار پنجره نشسته ام .
زمان را می شمارم .
...
نرگس