دنیایی ساخته ام برای خود
همه چیز این دنیا عجیب است و غیر قابل درک!
دنیایی که صدای هیچ آدمیزادی در آن به گوش نمی رسد
سکوت من است و صدای باران بی امان
قلبم را کنار طاقچه گذاشته ام .
احساسم را به چوب لباسی آویزان کرده ام.
عقلم را قاب کرده ام که همواره در معرض دیدم باشد !
چشمانم را پشت پنجره نیمه باز دوخته ام .
جسمم را درون جا کفشی جا گذاشته ام!
و روحم را ....
روحم را آزاد گذاشته ام تا فرصتی یابد برای آسودگی خیال...
امشب شب تولدم بود .
_دلم لبریز از آرزوهای رنگی بود اما شمعی نبود تا آرزویی کنم و بعد شمع ها رو فوت...
_ روز تولدم رو دوست دارم عدد " هفت" رو یه عدد مقدس می دونم .
*وقتی تو کادوهای روز تولدم عروسک هم پیدا بشه توقع داری بگم چند ساله شدم!
دو کیلو وزن کم کردم !
دائم در حال بدو بدوام واسه اینکه از برنامم عقب نمونم !
تازه فهمیدم زمان چقدر فرزه و من چقدر کند بودم !
ساعت 11 هلاک افتادن تو تختم می شم !
....
خستگی و لذت بردن از خستگی ...!
....
پ.ن : کتاب رازهایی درباره زندگی که هر زنی باید بداند رو دارم می خونم .
امشب به راز سوم رسیدم .
فوق العاده است این کتاب !
بازم شدم عینهو بچه ها !
واسه خودم برنامه درست کردم زدم به دیوار اتاقم روبه روی تختم !
...
ساعت 7 صبح : بیدارباش
ابزار لازم : صدای زنگ دو تا ساعت با صدای جیغ و عربده !
ساعت 8 صبح: رفتن به ورزش صبحگاهی و ورجه وورجه کردن !
ساعت 9:30: خوردن یه صبحانه مفصل
ساعت 10 تا 2 بعدازظهر: مطالعه !
ساعت 2 : نهار ... ( قصد دارم گیاه خوار بشم به دلایل متعدد !)
ساعت 3 : حضور در کلاس
ساعت...:....
ساعت:.....
وبلاخره ساعت 1 صبح با ارفاق تمام رفتن به رختخواب گرچه اینجا رو دیگه یه خورده پارتی بازی کردم !
....
پ.ن: دیروزرفتم یه نمایشگاه کتاب ...چند تا کتاب خریدم با کلی ذوق و شوق!
هایدی / زنان کوچک / سارا کورو / باغ مخفی / ماجراهای تن تن! و رازهایی درباره زندگی که هر زنی باید بداند.
به قول تکیه کلام عزیزی (الحق و الانصاف)
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم .
گاه که احساس می کنیم تنهاییم و نیاز به هم صحبت داریم
گاه که احساسمان به گزو گز می افتد (مور مور می شود )
دنبال کسی می گردیم که خودمان را گیره کنیم به او درست مثل رخت و لباس که گیره می شود به طناب !
بعد بت می سازیم ازاو
از همانی که خودش هم دنبال طنابی بود که خودش را گیره کند به آن !
بعد انگار پیچ های گیره سفت تر می شود .
دلتنگش می شویم ....عادت می کنیم به هم ..شبیه عادت کردن به مرغ خانگی !
دلیلش ؟!
خود هم نمی دانیم چرا ؟!
عادت است دیگر ...نیاز است باید توجه شود به آن .
...
بعد دوباره احساسمان مور مور می شود ...
پیچ های گیره هرز می شود انگار ....
دلیل برای توجیح فراوان است تا دلت بخواهد ...
....
و باز قصه تکرار می شود .( مضحک تر از قبل )
....
و شاید برای همین هست که کلاغ آخر قصه به خانه اش نمی رسد !
آدما چه زمانی به بلوغ عاطفی می رسن ؟
1- خانمها از بدو تولد آقایون هیچ زمان .
2- در مورد خانمها بحثی نیست در مورد آقایون اجماعی وجود نداره .
3 –اینکه سوال نداره قرائن و امارات دال بر پاسخه !
4 – تمام گزینه ها !
* تذکر : هیچ جانبداری خاصی بر اساس جنسیت مد نظر طراح سئوال نبوده .
می گی می خوای با هم عکس بگیریم ؟
عینهو بچه ها ذوق می کنم می گم اوهووووم !
می دوم جلو آینه بازم عینهو بچه ها !
می گی بابا خوشگلی بدو دیگه !
می دوم میام روبه رو سه پایه دوربین .
لنز دوربین و تنظیم می کنی و تو هم می دوی میای چفت من .
آخی چقد تو هم شبیه بچه ها شدی !
دوتایی مون می گیم سیــــــب !
....
حالا عکسمونو قاب کردم زدم روی دیوار. کنار همون عکس بچه گیامون وقتی تو9 ساله بودی منم 4 ساله
حالا تو 28 سالته منم ...
وااااااای ! می دونی چند ساله عکس جفتیه این مدلی نگرفتیم !!