ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

ورونیکــــا

ورونیکا تصمیم می گیرد ...

آشتی

سلام آفتاب...

خداحافظ آسمان بی ستاره...

آلیس

شبیه آلیس شده ام در سرزمین عجایب ...!

 

دو سال و اندی ست که گم کرده ام همه چیز را ...

کاش یاغی نمی شدم!

یدک کشی!

نمی دونم چم شده که یه مدته که فقط خستگی هامو رخوتامو و دلمردگی ها مو یدک می کشم اینجا!!!

بدم میاد از انرژی منفی خودم دارم می شم منبعش!

 

 

ببخش منو!

تا 3 صبح بیدار بودم و کتاب شفای کودک درون رو می خوندم.

همزمان با خوندن سطر سطر کتاب به شدت گریه ام گرفته بود !

قسمتی ازکتاب به صورت مکالمه بین خود بالغ و کودک خردسال درون بود .

حرفهای کودک درون کتاب فوق العاده روم تاثیر گذاشت. انگاربه کودک درون خودم هم تازه مجال صحبت  کردن داده بودم !

با هق هق و لبای ورچیده حرف می زد ...

 

به خاطر ندارم تا به حال دلم برای کسی تا این حد سوخته باشه ...!

 

چرخ و فلک

من به کام تو می چرخم

یا تو به کام من ...؟!

 

آی با توام زمونه!؟

 

کات...

گاهی

باید گذاشت و گذشت ...

اشتباه کردم ...اشتباه ...بی هیچ کاتی و بی هیچ برداشت مجددی ...

آدمکی را روبه رو خود می بینی انگار با یک مستطیل چهار گوش به دست و آماده کات گفتن که تو را تشویق می کند به تکرار و باز هم کات ....باز هم کات.

بازی مسخره تر از گذشته می شود .

 

نه این برداشت آخر است . باور کن که این برداشت آخر است بی هیچ تکرار مجددی ...

 

وضعیت قرمز!

هیچکس اینجا نیست

همه چیز در حال توهم باقیست

عشق هم پیدا نیست

 

همه در حال نزول

همه در حال رکود

وضعیت قرمز هست

 

همه کورند انگار

و کم از کر هم نمی آرند

وضعیت قرمز هست

کس نمی فهمد چرا ...!

 

حالم اصلا خوش نیست

دستهایم سردند

بدنم می لرزد

همه سردند چقدر !

عصر یخبندان است

عصر یخبندان است ...

نوشته نرگس که این روزا خیلی سردشه ...!

 

معامله!

از نگاهها ی موشکافانه بیزارم .

ازاینکه احسا س کنم دارن طوری براندازم می کنن که انگارفرشم یا اینکه مجسمه ام !

از شنیدن حرفهای کتابی حالم بد می شه… (داشتن ایمان و صداقت و نجابت همین !) بی هیچ توضیح و برداشتی !

خیلی ها رو دیدم که همینطوری زندگی مشترک و شروع کردن اگه دودلم بودن رو آوردن به استخاره و فال و اینجور حرفا !

حداکثر یه سال اول همه چیز خوشگل و جذابه اما مرور زمان …هیچی بگذریم این قصه سر دراز دارد…

 

تازگی ها لواشک زرشک و ذرت مکزیکی و آبنبات چوبی  زیاد می خورم .

نمی دونم این سه تا چه ارتباطی بهم دارن و چرا یدفعه هوس خوردنشونو می کنم!

فقط میدونم خیلی خوش مزه ان و احساس خوبی بهم می دن

  

دیروز با تمام وجود شیرین ترین و دلنشین ترین و واقعی ترین ابراز احساسات رو حس کردم !

درست وقتی که برادرزاده سه سالم (یاسمن ) بی مقدمه محکم بغلم کرد و با چشای شیطون و درشتش زل زد تو چشامو با همون لحن بچه گونش بهم گفت خیلی دوست دارم عمه نرگس بیجانبا !

کلی ذوق کردم .

 

کتاب شفای کودک درون رو هم هنوز نخوندم .

آخه آلبالو داره می خوندش .

مثه اینکه داداشی بیشتر از من به کچولوی درونش بها می ده !